زمینه ها و سیر قیام فرقه ی دموکرات آذربایجان
م.ع.زنگین
مقدمه:
ایران کشوری است پهناور که در آن واحدهای گوناگون ملی با زبان، فرهنگ و ویژگی های تاریخی، نژادی و تباری خود به شکل به هم پیوسته و متحد زندگی می کنند. آذربایجان یکی از واحدهای ملی است که در تاریخ سیاسی، اجتماعی کشورها جایگاه ویژه ای دارد. جنبش های اجتماعی در چند سده واپسین به دلایل گوناگون سیاسی، اجتماعی به ویژه جغرافیایی در این منطقه شکل گرفته و به نقاط دیگر کشور گسترش یافته است. در این راستا انقلاب مشروطیت که زمینه ساز جنبش های بعدی بود از آذربایجان شروع و به نقاط دیگر تسری یافت، از این رو آذربایجان سنگر آزادی خواهان در همه ادوار بوده است و با استبداد جنگیده و تاوان سنگین آن را نیز به شکل های گوناگون پرداخته است. در سالهای آخر دوره قاجاری با آنکه محل مسکونی و آموزشی شاهزادگانی بود که در پی شاه به سلطنت می رسیدند و از امتیاز ویژه ای در تجارت داخلی و خارجی برخوردار بود، بنا به دلایلی از جمله جنگهای قاجاریه وروس، انقلابات عصر مشروطه - که علی رغم دستاوردهای نوین سیاسی از نظر اقتصادی برای آذربایجان وبه ویژه تبریز بسیار خسارت بار بود- و عناد طرفداران استبداد و نیز تمرکزگرایان نوظهور پس از انقلاب مشروطه و نیز وقایع مصیبت بار بعدی مانند فجایع جنگ جهانی اول و... دچار رکود اقتصادی شد.
در دوره ی رضاخان شرایط نوینی بر جامعه حاکم شد. دولت قدرتمند مرکزی در راستای ایجاد دولت واحد با محدودیت ارتش منظم برای یکسان سازی شیوه زندگی و زبان واحد تلاش پی گیر خود را آغاز کرد و از این رو آذربایجانی ها نه تنها با فقر و محرومیت، نیز با تحقیر زبان و هویت ملی خود رو به رو شدند. مردم ترک زبان آذربایجان خاطرات دلگزایی از دوران رضاخان دارند، زیرا نه تنها دست آوردهای اقتصادی و اجتماعی این دوره بهره مند نشدند بلکه بخش عظیمی از ثروت مادی و معنوی خویش را به دلیل سیایت های غلط و مغرضانه ی حکومت مرکزی از دست دادند.
با ورود متفقین به کشور و عزل رضا شاه از پادشاهی، روزهای نویدبخش فرا رسید و بعد از سالها سرکوب و خفقان، نیروهای سیاسی و اجتماعی فرصت دوباره یافته و فعالیت های وسیع جان گرفت. نیروهای مبارز آذربایجان، روزنامه ی دوزبانه ی آذربایجان را منتشر کردند که با واکنش شدید مرکز (تهران) رو به رو شد و جلوی پخش این روزنامه گرفته شد و نیز فعالیت های هنری در تبریز احیا شد و کانون هنرمندان آذربایجان (آکتورال آذربایجان) نمایشنامه هایی را به زبان ترکی روی صحنه بردند(1) که با استقبال بی نظیری رو به رو شد و امیدواری به آینده جای یاس دوره ی رضاخان را گرفت.
در فروردین 1321 کمیته ایالتی حزب توده ی ایران در تبریز فعالیت خود را آغاز کرد و مورد استقبال طبقات زحمتکش و فقیر به ویژه دهقانان و کارگران قرار گرفت و اندک اندک زمینه های تشکیلاتی برای ظهور فرقه دمکرات بر پایه ی آرمانهای حزب دموکرات پیشین آذربایجان فراهم شد و البته حکومت مرکزی وقت عکس العملی جز حکومت نظامی و زور و ارعاب در برابر این تحولات از خود بروز نمی داد.
نهایتا دولتیان و به قول کسروی "تهران نشینان" عداوت و حسادت همیشگی خود را نسبت به آذربایجان مترقی در آغاز کار مجلس چهاردهم بروز داده و اعتبار نامه ی سید جعفر پیشه وری، مبارز و شخصیت برجسته ی سیاسی و منتخب آذربایجان برای حضور در مجلس چهردهم را رد کرد و این آتش کینه دامن حاج رحیم خویی را نیز گرفت چنانکه او نیز از راه یافتن به مجلس باز ماند.
پیشه وری به میان مردم خویش بازگشت و به یاری گروهی از مبارزان و فعالان سیاسی آذربایجان، به اقدامی شجاعانه و متناسب با فرصت فراهم آمده ( حضور شوروی در آذربایجان) دست یازیده و "فرقه دمکرات آذربایجان" را بنیان نهاد. فرقه با انتشار بیانیه ی دوازده ماده ای در روز 12 شهریور 1324 رسما اعلام موجودیت کرد و سرانجام با تلاشهای بی وقفه و دیپلماسی فعال، فرقه دمکرات آذربایجان در روز 21 آذر 1324 موفق به تاسیس "دولت یا حکومت ملی آذربایجان" شد، اما همانگونه که متعاقبا بررسی خواهد شد، این حرکت آزادی خواهانه که مثل همیشه ی تاریخ از آذربایجان آغازیده بود پاسخ مناسبی از سوی محافل سیاسی و روشنفکری سایر نقاط کشور نیافت و سستی سایر شهرهای بزرگ و محافل روشنفکری از جمله در خود تهران ، فرقه و دولت ملی آذربایجان را به انزوا وافراز راه خویش از راه آزادی ایران کشاند و این خود عاملی بزرگ بود در شکست کار این حکومت خود مختار. به هرگونه پس از یکسال فعالیت و گاها بلند پروازی های ایده آلیستی، حکومت ملی آذربایجان با هجوم ارتش ملی!! به صورتی موحش و حقیقتا انسان ستیزانه سرکوب و آذربایجان دچار مصیبتی دیگر شد و روشنفکری وابسته به حکومت و محافل گوناگون بیگانه پرست، دست شادی برافشانده و اظهار شادی نمودند که آذربایجان به آغوش وطن بازگشته است؟!! راستی، دلیل این همه حسادت و کینه ورزی به آذربایجان که هنوز هم مستدام و روزافزون است چیست؟؟
تتمه ی سخن اینکه با شکست جنبش آذربایجان و کردستان (که متعاقب حرکت پیشه وری سر بر آورد و به سرنوشت فرقه دچار شد)، در تاریخ سیاسی کشورما جایگاه ویژه دارند. فعالیت سیاسی و نهادهای دمکراتیک(اگر وجود داشته باشند) باید از آن عبرت گیرند و با تخطئه ی حرکت های آزادی خواهانه و دمکراتیک منطقه ای و محلی، موجبات تفرقه و در نتیجه استقرار آسان حکومتهای استبدادی را فراهم نیاورند اما متاسفانه ظاهرا حکومت قبلی و فعلی در این امر کاملا موفق بوده و هستند چنانکه در دوره ی پهلوی حرف زدن و نوشتن از این جنبشها به خصوص حکومت ملی یکساله آذربایجان مهر یاساق خورد و امروز نیز به برکت تبلیغات محافل روشنفکری وابسته به حکومت و نیز کینه و حسادت روشنفکری محفلی فارس پرست نسبت به ادامه ی حرکت آزادی آذربایجان به شکل جدید، نسل جدید فعالان سیاسی و پژوهشگران با دیده تردید و انکار به جنبش های آزادی خواهانه ی محلی می نگرند و نهضت فرقه دمکرات در صدر این حرکت های تحت تبلیغات سوء قرار دارد. اما تاریخ به راه خود می رود و به قول انگلس: "موش تاریخ از هر سوراخی که پیدا کند سر بر می آورد."! و مورخ اگر مورخ باشد می باید که با دانستن و درک گذشته قدرت پیش بینی آینده را داشته باشد، همان قدرتی که روشنفکری ایران به سبب عدم واقع گرایی تاریخی و سرگرم شدن با قصه های تاریخی و تاریخ برساخته، خود را از آن محروم ساخته است و امروز با تاسف بسیار شاهد رشد هر چه بیشتر تنگ نظری های بازمانده از عصر پهلوی در زمینه ی تاریخ ایران و جنبش های آزادی خواهانه ی محلی به خصوص حرکت های متکی به هویت های منطقه ای و ویژگی های چند ملیتی ایران هستیم. اما نهادینه کردن دموکراسی و احقاق حقوق بشر در ایران نیازمند شفافیت و احترام متقابل به خواسته های همه ی واحدهای گوناگون، با زبان و فرهنگ متفاوت آنهاست. قدرت متمرکز یکی از پایه های اصلی استبداد و سرکوب است و این قدرت متمرکز سرکوبگر در ایران پابرجا خواهد بود مگر آنروز که جنبش های منطقه ای، مطالبات برحق خود را در یک واحد فراگیر فراقومی تعریف کرده و امید دستیابی به این مطالبات را در این واحد فراقومی داشته باشند.امید واریم!
در این جستار مایه، چون بیشتر در پی تبیین زمینه های ظهور قیام فرقه دمکرات بوده ام، بخش قابل عرضه، بخش "آذربایجان در دوره رضا شاه" می باشد که تا حد امکان سعی شد با اتکا به منابع، ستمهای بی حد در حق آذربایجان مورد بررسی قرار گیرد تا به این آسانی این حق را به خود ندهیم که فرقه دمکرات را بازوی شوروی و پیشه وری را مزدور استالین بنامیم و نیز چون نقل سیر کرونولوژیک تشکیل فرقه، تکرار مکررات خواهد بود به صورتی خلاصه از آن درخواهیم گذشت.
آذربایجان در عصر رضاخان: آذربایجان بنابه دلایل مختلف سیاسی، اقتصادی و جغرافیایی و نیز صفات ملی مردمان آن از دوره ی تکوین حکومتهای فراگیر در ایران، فعال ترین و در عین حال پر تنش ترین منطقه ی قلمرو حکومتهایی بوده که از عصر رضاخان با عنوان دولت- ملت ایران شناخته می شود. دلایل سیاسی و جغرافیایی و به بیانی بهتر دلایل ژئوپولوتیک، اصلی ترین عامل تکوین تاریخ آذربایجان به عنوان مرکز و کانون تحولات نوین در منطقه می باشد. با نیم نگاهی به تاریخ ایران متوجه می شویم که ظهور دولت فراگیر صفوی که اساسهای واحد سرزمین ایران توسط آن پی ریزی شده، در آذربایجان صورت عملی یافته و مهمترین حامیان این دولت مردمان ترک آذربایجان بوده اند و با آغاز کار این حکومت و دولت به عنوان بنیادگذار واحد سرزمین و کشور ایران، نقش تاریخی آذربایجان در تحولات ایران آغاز می شود. دولت قاجاری نیز که پس از دولت مستعجل نادری بر سر کار آمد میراث دار ایدئولوژی و سیستم حکومتی صفویان می بود و بیشترین اتکایش به قزلباشان بود که مرکز تجمع و حیات اجتماعی آنان آذربایجان بوده هر چند پایتخت و مرکز اصلی حکومت از عهد صفوی بنابه دلایل سیاسی به ویژه بیم استیلای عثمانیان بر مرکز حکومت، به نقاط مرکزی ایران امروز یعنی اصفهان و بعدها در عهد قجری به تهران انتقال یافت ولی این امر به هیچ وجه از اهمیت آذربایجان به ویژه شهر تبریز نکاست و در سده های اخیر این واقعیت تاریخی اثبات شده است که آذربایجان دروازه ی ورود پیامدهای تحولات نوین جهانی به ایران بوده است چنانکه شهر تبریز به عنوان شهر اولین ها معروف است و عموم تحولات نوین در زمینه های فکری و فرهنگی و سیاسی- اجتماعی ابتدا در آذربایجان و تبریز آغازیده سپس، حتی به تهران رسیده است. از نظر صفات ملی نیز اولین همبستگی قومی یا به بیان ابن خلدون عصبیت مورد نیاز برای تاسیس یک حکومت، عصبیت شیعی تقویت یافته و اما به سبب رقابت و مقابله با عثمانیان سعی بر جایگزینی یک زبان و عصبیت قومی جدید به جای زبان و عصبیت ترکی شد. به هر حال ولیعهد نشین بودن تبریز در عهد قاجاری این شهر را به عنوان پایتخت دوم در صدر اهمیت قرار داد و سرانجام آذربایجان با ایفای نقش فراموش ناشدنی تاریخی در جریان انقلاب مشروطه، اهمیت بی بدیل خود را به اثبات رساند و توانست به عنوان سنگر مبارزه با استبداد مشروطیت مورد مطالبه ی نوگرایان ایران را به کشور بازگرداند و اما با ظهور رضاخان و استقرار او به عنوان دیکتاتور مطلق العنان و استیلای او بر امور، سالهای سیاه برای آذربایجان و آذربایجانیان آغاز شد.
در آغاز زمامداری رضا شاه آذربایجان از موقعیت خاصی برخوردار بود. از نظر اقتصادی از وضعیت بهتری نسبت به سایر مناطق کشور برخوردار بود به خصوص چون عمده ی بخش اقتصاد ایران به تولیدات زراعتی متکی بود، آذربایجان از این نظر در واقع تولید کننده بخش عمده غله ی کشور بود. از نظر شهر نشینی نیز شهر تبریز از لحاظ ظهور و رشد طبقه متوسط شهری که عموما اولین طبقه ی پذیرنده تحولات نو هستند، جایگاه ویژه ای داشت و علی رغم رشد احساسات ناسیونالیستی در آذربایجان، خواست جمعی قابل توجهی برای جدا شدن از ایران وجود نداشت و حتی خیابانی با پیوستن آذربایجان به ترکیه مخالفت کرده و میرزا کوچک خان را به دلیل اتحادش با بلشویک ها مورد انتقاد قرار داده و در جواب دعوت میرزا کوچک خان برای همکاری، گفت:"چه تفاوتی بین شما و وثوق الدوله است؟ او می خواهد ایران را با کمک نیروهای بریتانیایی اداره کند و شما مایلید همین کار را با پشتیبانی روس ها انجام دهید"(2) و حتی فعالان آذربایجانی که در قفقاز بوده و به دلیل دوری از حوزه ی اقتدار رضا خانی، آزادی عمل بیشتری داشتند با مسئله ی جدایی آذربایجان از ایران موافق نبودند. دمکرات های ایرانی نیز در باکو نشریه ای به نام "آذربایجان جزء لاینفک ایران" منتشر می کردند(3) و حتی خود سید جعفر پیشه وری که پیش از آغاز کار دولت ملی آذربایجان نیز سوابق دیرینه ای در حفظ علایق هویت ملی (آذربایجانی) داشت در مقاله ای در نشریه(روزنامه) حقیقت، شماره 57 در تاریخ 20/1/1301 در تهران نوشت:" آذربایجان ایرانی است، او تجزیه نمی خواهد، او را با تهمتی که خودش تنفر دارد نکشید"(4) و البته این به معنای آن نبود که آذربایجانی ها مطالبه ای از مرکز ندارند، و راجع به همین مسئله پیشه وری در همان روزنامه در تاریخ 13/3/1301 (شماره 92)، نوشت: " ما در ایران این گونه اسارت های ملی را قائل نیستیم ... این را نمی توان انکار کرد که حکومت مرکزی تاکنون توجه تامی به ولایات معطوف نداشته و آنها را از خود راضی نکرده و این که آنها تا کنون به فکر تجزیه نیفتاده اند، همان احساسات ایرانیت بوده است و اما با این اصول اداره، ممکن نبود از مردم جلوگیری شود. ما کار نداریم که در ابتدا چگونه بوده، شاید آذربایجانی ها از جنس مغول هستند یا خراسانی ها از نسب عرب یا گیلانی ها از ملت دیگر یا کردها از نسل مدی بوده اند، این ها را امروز مدرک قرار دادن دیوانگی است".(5)
سید حسن نقی زاده نماینده تبریز در مجلس اول مشروطه، درباره مسئله تمایز فرهنگی و زبانی آذربایجانی با مرکز می نویسد: " دولت باید نسبت به اهالی آذربایجان، ولو ناز کنند و زیاده روی و تندی نمایند، روی محبت زیاد نشان بدهد و مامورین آذربایجانی الاصل وطن پرست به ادارات آنجا مامور کند که هم ایرانی واقعی بوده و هم با زبان خود اهل محل با آنها حرف زنند و... مردم آذربایجان یک اختلاف و مبانیت دارند که جدایی زبان فارسی از ترکی است، لکن صد رشته اتحاد دیگر دارند که یکی از آنها مذهب تشیع و دیگری عادات مشترک و معارف مشترک (کولتور) و مراودات و غیره است ... ولی وقتی که کلمه جواب معمولی تمام ایران را تبدیل به کلمه پاسخ کردیم، به دست خود یک رشته اتصال و الفت را بریدیم و دیگر اهل تبریز زبان شما را از آنچه هم که کم تر می فهمند و خودمان را از دوستی برادران تبریزی مسلمان و شیعه دور کرده ایم و اگر امشاسپندان را به جای ملائکه اختیار کنید و کلمه ی ترکی الاصل "قشون" و " ساخلو" را برای اینکه ترکی " منحوس و منفور" است با اینکه مفهوم عامه زبانان است دور انداخته کلمه جعلی و بی معنای ارتش و پادگان را که نه اهل آذربایجان می فهمند و نه اهل گلپایگان، به جای آنها بگذارید این مباعدت و انفصال و بیگانگی را شدت داده اید و به این داداش بیگ قفقاز کمک کرده اید که دائما می گوید ما را با این فارس ها چه قرابتی است! "(6)
البته در این زمان عقیده ی تورانیسم نیز بسیار رایج و تشکیلات "تورک اوجاغی" فعالیت بسیار گسترده و فراگیری در ممالک تورک نشین داشت (7) و حکومت تشکیل شده توسط حزب مساوات در آذربایجان شمالی به سال 1918 نیز طرفدار عثمانی و ایده تورانیسم بود که البته این حکومت به سال 1920 توسط شوروی برافتاد و چون این نوع کوشش های انترناسیونالیستی "تورک اوجاقلاری"( کانون های تورک) شامل بخش عظیمی از ایران یعنی آذربایجان جنوبی می شد، ملی گرایان فارس نیز واکنش های گاها بسیار تندی نسبت به این بیداری ملی گرایانه نشان می دادند. من جمله مجله ی ایرانشهر در پی محکوم کردن ایران از سوی روشنی بیگ، از سران "تورک اوجاغی" به خاطر ستم هایی که به تورک های ایران روا می دارد، مقاله ای از یوزف مارکوارات، ایران شناس آلمانی راجع به ایرانیت آذربایجانی ها چاپ کرده و در پایان آن نیز شعر معروف عارف قزوینی درج شد در مزمت زبان ترکی(8) که: نسیم صبحدم برخیز/ بگو به مردم تبریز/ زبان ترکی از برای قفا کشیدن است/ صلاح، پای این زبان ز مملکت بریدن است/ دواسبه با زبان فارسی از ارس پریدن است/ که نیست خلوت زرتشت جای صحبت چنگیز!!؟
تقی ارانی نیز در مقاله ای در ایرانشهر به سال 1303 چنین می نویسد: "امروز قلب هر آذربایجانی در محبت ایران می تپد. در انقلاب مشروطیت ایران فداکاری های آذربایجان بر همه کس واضح و آشکار است. پس در این مساله چون آذربایجان سر ایران بوده و هست باید افراد خیر اندیش ایرانی فداکاری نموده، برای از میان برداشتن زبان ترکی و رایج کردن زبان فارسی (که از آغاز تا چند قرن پیش زبان مردم آذربایجان بود) بکوشند و خود جوانان آذربایجانی باید جان فشانی کرده، متعهد شوند تا می توانند به زبان ترکی تکلم نکنند" وی همچنین در مقاله ی "آذربایجان یا یک مساله ی حیاتی و مماتی و ایران" به مشکل ترک زبان آذربایجان پرداخته و ادعای ترک نژاد بودن آنان را باطل دانست.
نمونه ی دیگر این وارونه دیدن، مجله ی آینده بود و به خصوص مقالاتی که به قلم سردبیر آن، محمود افشار درباره ی آذربایجان و مسائل پیرامون آن چاپ می شد. وی در شماره ی اول این مجله درباره ی مسئله ی ملی ایران می نویسد:"مقصود ما از وحدت ملی ایران، وحدت سیاسی، اخلاقی و اجتماعی مردمی است که در حدود امروز مملکت ایران اقامت دارند. این بیان شامل دو مفهوم دیگر است که عبارت از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ایران باشد. اما منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود و ملوک الطوایفی کاملا از میان برود. کرد و لر و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن وغیره باهم فرقی نداشته، هریک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند. به عقیده ما تا در ایران وحدت ملی از حیث زبان، اخلاق، لباس وغیره حاصل شود، هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی، احتمال خطر باشد".(9)
باری با آغاز سلطنت رضا شاه، آذربایجان در وضعیت اسفناکی قرار گرفت. حکومت نورسیده از دو ابزار اقتصادی و فرهنگی برای تحت فشار قرار دادن آذربایجان بهره برد. به جرئت می توان گفت که آذربایجان در دوره ی 16 ساله ی حکومت رضاخانی، چنان در فشار و تنگنا بود که کمتر نظیری می توان برای آن یافت. از نظر اقتصادی، سیاست رضا شاه در متمرکز کردن امور بازرگانی وتجاری به تهران معطوف بود و آذربایجان پیشگامی خود را در تجارت و تبریز اهمیت ویژه ی اقتصادی اش را از دست داد و بدین سبب عناصر فعال و حیاتی سعی به مهاجرت به تهران کردند. در همین زمان مازندران که زادگاه رضا شاه بود، در اولویت صنعتی شدن قرار گرفت.(10)
از سال 1310 تا 1320 از 20 کارخانه ی جدیدی که در 4 شهر آذربایجان(تبریز-ارومیه- مراغه و میاندواب)
برپا شد، تنها دو کارخانه با سرمایه گذاری مستقیم دولت برپا شد در حالی که در همین مدت در ایالات مرکزی و شمالی کشور، دولت برای 20 کارخانه از 132 کارخانه ی تاسیس شده سرمایه گذاری کرده بود.(11)
"در دوران سلطنت رضا شاه آذربایجان کم کم پیشگامی گذشته خود در تجارت را از دست داد. با اینکه آذربایجان زمانی دروازه ی تجارت ایران با جهان غرب نامیده می شد، در این دوران به این حد تنزل یافته بود که آن را تنها انبار غله ی ایران می نامیدند. روش سیاسی رضا شاه در تمرکز تجارت در تهران به اضافه مشکلاتی که بازرگانان آذربایجانی در رابطه تجاری خود با رژیم تازه بنیاد شوروی در آن سوی مرزهای شمالی داشتند از عوامل عمده کاهش رونق تجاری این منطقه بود".(12)
از نظر فرهنگی برنامه های دولت رضا شاه در جهت یکسان سازی فرهنگی اعمال می شد. تحصیل در مدارس به زبان فارسی بود. معلمان موظف بودند که به زبان فارسی تدریس کنند. محسنی رئیس فرهنگ آذربایجان گفته بود: "هر کسی که ترکی حرف می زند، افسار الاغ بر او بزنید و او را به آخور ببندید." و در دوره ریاست ذوقی صندوی جریمه ی ترکی حرف زدن در دبستانها گذاشته بود. آموزش به زبانهای محلی و انتشار کتاب و روزنامه به زبانی غیر از فارسی ممنوع شد.(13)
استاندارانی که در دوره رضا شاه به حکومت آذربایجان نصب می شدند عموما افرادی مغرض و کم سواد بودند و اینان به جای کسانی همچون دکتر مصدق، که قبل از به سلطنت رسیدن رضا شاه، استاندار آذربایجان بود و بارها از مردم آذربایجان تجلیل کرده بود(14)، بدین سمت گذاشته می شدند.
شدیدترین و مشهورترین اهانت ها به فرهنگ و هویت و مردم آذربایجان توسط مستوفی صورت گرفت و وی با وقاحت تمام گفت: "آذربایجانی ها ترکند، یونجه خورده و مشروطه گرفته اند و حالا نیز کاه می خورند و ایران را آباد می سازند".(15) وی همچنین در جوابیه ای که بر مقاله ی سلطان زاده تبریزی نوشته، چنین می گوید: " ... بلی من هیچوقت اجازه نمی دهم که روضه خوان در مجالس ختم، ترکی بخواند و در سخنرانی های خود می گفتم شما که اولاد واقعی داریوش و کامبیز هستید(!!؟؟) چرا به زبان افراسیاب و چنگیز حرف می زنید.(؟؟) و از این بیانات هم جز ایجاد حس وحدت ملی و جلوگیری از ترک مآبی و کوتاه کردن موضوع اقلیت ترک زبان در نزد خارجی ها که به عقیده ی من بزرگ ترین توهین به اهالی آذربایجان است(!!؟؟) و نویسنده مقاله اسم آن را همدردی! گذاشته است، نداشته ام و زبان فارسی را که زبان نوشتن و تدریس و زبان رسمی و عمومی است ترویج کرده ام".(16)
همراه با اعمال این تضییقات و فشارهای اقتصادی و فرهنگی که در دوره ی رضا شاه بر آذربایجان روا داشته می شد حرکات عمده ی دیگری نیز در تهران آغاز شده و پی گیری می شد که به ظاهر موضوعی تحقیقی و علمی اما در واقع حاصل انگیزه های سیاسی و فرمایشی و دولتی بود در راستای ملت سازی از نوع رضاخانی!. این بستر فکری را کسانی همچون محمد علی فروغی، دکتر محمود افشار یزدی، علی اصغر حکمت و ... آماده می کردند. هر کدام از این افراد بخشی از این پروژه را پیش می بردند. هزاره فرهنگی فردوسی راه می انداختند و فرهنگستان ایران تاسیس کردند و جعل نسخ به اصطلاح تاریخی را مد کردند و بدین ترتیب زمینه ای فراهم شد تا هر آنچه که رنگ غیر آریایی دارد! در دستگاه پیشنهادی و بر ساخته ی این تولید گران عرصه تاریخ و فرهنگ، استحاله شده و آریانیزه شود!
آذربایجان این بار در معرض تحریفات تاریخی و استحاله ی فرهنگی بسیار موذیانه ای قرار گرفت. به پیشنهاد محمد علی فروقی کمیسیون جغرافیا وابسته به فرهنگستان ایران تاسیس شد وظیفه این کمیسیون "تبدیل اسامی بیگانه اماکن ایرانی به فارسی" بود. در ترمینولوژی فرهنگستان تمامی زبانهای ملل کشور به جز فارسی، اجنبی شمرده شده اند. ریاست این نهاد بر عهده ی فروغی و وثوق الدوله بود. در یکی از اسناد کمیسیون آمده بود که: "اگر با این اسامی جغرافیایی کلماتی مانند چای، سو، بولاغ و نامهای مشابه آن باشند این اسامی بیگانه مشخص و به فارسی تغییر داده شوند". بدین ترتیب نامهای روستاها و شهرها دستخوش تغییر شد. تغییر ی که هیچ دلیل منطقی نداشت و اگرچه نام جدید هرگز در میان مردم مصطلح نشد ولی همچنان حتی امروز نیز در اسناد رسمی به کار می رود. این در حالی بود که نامهای وضع شده ی جدید مجعول و بی معنا و گاها مضحک و بدون هیچ محمل تاریخی بودند.(17)
محمود افشار در مقاله ای در مجله ی آینده در اسفند 1306 طی خطر زرد نامیدن خطری که به ظن او از جانب ترک های عثمانی و تاتارهای شمال غرب، وحدت ملی ایران را تهدید می کرد، راجع به خطر زرد اینگونه توضیح می دهد: "خطر زرد تهدیدی موقتی نیست بلکه یک قسم خطر ملی و دائمی برای کلیه ملل و اقوام ایرانی نژاد (ایرانی ها، افغانی ها، کردها، تات ها و تاجیک ها) است". او برای رفع این خطر پیشنهاداتی در مقاله "ناسیونالیسم و وحدت ایران" در بهار 1305 در مجله ی آینده ارایه کرده است وی پیشنهاد می کند که سخن گفتن به زبان ترکی ممنوع شود، بخشی از ترک زبانان به نقاط فارسی زبانان ایران کوچ داده شوند نام آذربایجان به فراموشی سپرده شود و در تقسیمات کشوری نیز حدود این منطقه تغییر یابد.(18)
برای منکوب کردن زبان ترکی در آذربایجان، آن قسمت از امور که به ادارات و سازمانهای دولتی مربوط می شد در حال انجام بود ولی قسمتی دیگر از کار به صورت نظریه پردازی وکار پژوهشی به وسیله ی نویسندگان با جهت گیری خاص پی گرفته می شد. هدف هر دو جریان این بود که زبان ترکی در آذربایجان، هم در شکل و هم در ماهیت خدشه دار شود. از نظر ماهیتی باید این باور دروغین، باور رسمی و معمول می شد که زبان ترکی، زبان بومی آذربایجان نیست و تا جایی که امکان دارد، تاریخ ورود آن به آذربایجان به جلو کشیده شود و نیز اینکه زبان ترکی اصولا خاصیت لازم برای دارا بودن عنوان زبان را ندارد(19) و قابل مقایسه با زبان فارسی نیست! و عاقبت گام مهم در این راستا را سید احمد کسروی تبریزی، با نوشتن رساله ی "آذری یا زبان باستان آذربایگان"، برداشت و زبان ترکی را زبان عارضی در آذربایجان دانسته و این نظریه را عرضه کردکه زبان رایج در آذربایجان، زبان آذری بوده و لاجرم زبان ترکی بعد ها در آذربایجان رایج شده و این رساله، نشان سلطنتی انگلیس را دریافت کرد.!! و محمد قزوینی، معروف به علامه! در مقاله ای در تجلیل از کسروی به خاطر نوشتن رساله ی فوق الذکر، "اثبات این که زبان اصلی آذربایجان تا حدود قرن هفتم، هشتم هجری زبان فارسی" بوده است را از "واجبات کفایی شرع سیاست دانست(20)
در این مقال کوتاه فرصت تحلیل و تشریح این روی دادها و مجادله با آنها نیست و نیز قصد آن نیست که مثلا این اقدام و رساله ی وی را یاوه گویی صرف بدانیم. اما آنچه از این گونه وطن خواهی های کج اندیشانه حاصل شد چیزی نبود جز تحقیر و انکار هویت ملل مختلف ساکن در سرزمین ایران به خصوص تورکهای آذربایجان و سر چشمه تحبیب فارسی و تحقیر زبان تورکی به ویژه این رساله ی کوتاه کسروی بود. عنوان شد که تکلم مردم آذربایجان به تورکی تنها از روی عادت است و پایه و اساس تاریخی ندارد. دیگر این که زبان مردم بی سواد و کم سواد است. نهایت اینکه زبان تورکی که زبانی عارضی، تحمیلی و زبان خونریزان و غارتگران است، لکه ی ننگی به دامان مردم آذربایجان بوده و اینان باید با اظهار ندامت از تکلم بدان خودداری کنند و به دامان بهشت فارسی برگردند!!
سرانجام با الهام از همین ناسیونالیسم افراطی و بی بنیان بود که در بهمن 1316 به دستور رضا شاه سازمانی به نام "سازمان پرورش افکار" تاسیس شد که وظیفه ی آن تلاش "برای دستیابی به یکنواختی ملی بیشتر" (21) و راهنمایی و ارشاد نسل جوان بود. این سازمان به پیروی از نمونه ی ماشین های تبلیغاتی فاشیزم ایتالیایی و نازیسم آلمانی تشکیل شده بود. این وظیفه را در ایران کسانی چون محمد علی فروغی و علی اصغر حکمت بر عهده داشته و به نژاد آریایی و فرهنگ و زبان فارسی به صورت افراطی تاکید می کردند.
این بود خلاصه ای از اوضاع آذربایجان و نگرش و برخورد مرکز و دولت متمرکز و روشنفکران قوم گرا و نژادپرست با آذربایجان و مسئله ی آذربایجان.
چاره اندیشی های مختلفی نیز خارج از ایران صورت می گرفت از جمله از سوی تورانیست های آذربایجان شمالی و تورکیه. اما در تورکیه رهبران بزرگ تورانیسم، کسانی همچون انور پاشا و ضیاء گؤگ آلپ و... دیگر نبودند و نیز آتاتورک تا حد زیادی از اشاعه ی تورانیسم جلوگیری کرده و ناسیونالیسم تورک را به مرزهای تورکیه محدود کرده بود اما پس از مرگ وی(1938) تکاپوهایی صورت گرفت. در آذربایجان شمالی نیز فعالیت هایی صورت گرفت اما راهی به جایی نبرد.
از جمله فعالیت های قلمی می توان به تالیف کتاب "آذربایجان" توسط احمد جعفر اوغلو اشاره کرد که خواستار استقلال آذربایجان شده بود. نیز انتشار کتاب " به نام تورک های ایران" توسط صنعان آذر به سال 1942. وی در این کتاب به آزارتورک های ایران از جمله سرکوب زبان و فرهنگ تورکی حمله کرده و برای جلب افکار عمومی تورکیه برای حمایت از تورکهای ایران تلاش کرده بود.
اما نهایت با ورود متفقین در شهریور 1320 به ایران و سقوط رضاخان، مسئله ی ایران و همراه با آن مسئله ی آذربایجان به راهی رفت که سرانجام به ظهور فرقه و متعاقبا حکومت ملی آذربایجان انجامید و این زمینه های داخلی که شمه ای از آن بیان شد، اصلی ترین بستر ظهور فرقه و استقرار حکومت خودمختار آذربایجان بود.
گاهشمار مختصر حکومت ملی آذربایجان:
12 شهریور 1324: روز تشکیل فرقه ی دموکرات به رهبری سید جعفر پیشه وری.
14 شهریور 1324: انتشار شماره ی اول روزنامه ی آذر بایجان، ارگان فرقه ی دموکرات آذربایجان.
19 شهریور 1324: پیوستن و ادغام شعبه آذربایجان حزب توده و تشکیلات کارگری به فرقه دموکرات آذربایجان.
20 آبان 1324: نشست تشکیلات 32 نفره هیئت رئیسه حکومت خودمختار آذر بایجان.
21 آذر 1324: افتتاح مجلس ملی آذربایجان و اعلام رسمی حکومت خودمختار آذربایجان.
22 آذر1324: خلع سلاح پادگان تبریز و تسلیم آن در برابر حکومت خودمختار آذربایجان.
27 آذر 1324: انتشار آگهی مربوط به استخدام داوطلبان خدمت در قشون آذربایجان.
19 دی 1324: تصویب تاًسیس دانشگاه آذر بایجان در تبریز با سه دانشکده : کشاورزی، پزشکی و تعلیم وتربیت.
1 بهمن 1324: استعفای حکیمی از نخست وزیری ایران.
6 بهمن 1324: نخست وزیر شدن احمد قوام (قوام السلطنه).
27 بهمن 1324: تصویب قانون مربوط به تقسیم اراضی خالصه توسط دولت و مجلس ملی آذربایجان.
29 بهمن 1324: مسافرت قوام السلطنه به شوروی برای توافق با شوروی جهت تخلیه قوا از آذربایجان.
11 اسفند 1324: اعلام خبرگزاری شوروی مبنی بر خروج نیروهای شوروی از شمال شرق ایران(خراسان) وتاًکید بر ادامه ی حضور نیروهای مستقر در شمال غرب تا حل و فصل مسئله ی آذربایجان.
25 فروردین 1325: آغاز به کار کنگره دهقانان آذربایجان با شرکت چندین صد(600 یا بیشتر) نفر در تبریز.
9 اردیبهشت 1325: ورود هیئت دیپلماتیک حکومت خود مختار آذربایجان به تهران به ریاست پیشه وری.
19 اردیبهشت 1325: خروج کامل نیروهای شوروی از شمال غرب ایران.
1 خرداد 1325: تخلیه ی زنجان از قوای حکومت خودمختار آذربایجان و فدائیان.
26 خرداد 1325: راهپیمایی مردم زنجان و خمسه در اعتراض به واگذاری زنجان به حکومت مرکزی.
16 آذر 1325: پیشروی ارتش از تهران به سوی زنجان و میانه.
21 آذر 1325: سقوط حکومت خودمختار آذربایجان و هجوم ارتش پهلوی به مناطق مختلف آذربایجان که حاصل آن انهدام و ویرانی و از هم پاشیدگی شیرازه ی زندگی مردم آذربایجان و قتل حدود 20 هزار و زخمی و آواره شدن 70 هزار نفر از مردم آذربایجان بود.
20 تیر 1326: مرگ مشکوک سید جعفر پیشه وری رهبر جنبش سرکوب شده ی آذربایجان، در حادثه رانندگی در اطراف باکو.
فرقه ی دموکرات از تشکیل حکومت ملی آذربایجان تاسقوط نهایی:
همانطور که در بخش اول شرح آن رفت، آذربایجان به سبب آنچه که در دوره ی حکومت رضاخان بر سر مردمان آن رفت، از نظر سیاسی و شرایط اجتماعی آبستن قیام بود و این مسئله البته مختص آذربایجان نیست بلکه در تاریخ صد ساله ی اخیر ما به این واقعیت انکار پذیر برمی خوریم که با فروپاشی حکومت متمرکز مقتدر، مناطق مختلف، سر به سرکشی و تعقیب منافع و احقاق حقوق ضایع شده ی خود می گذارند که ریشه یابی علل تاریخی این امر شجاعانه ترین اقدامی تواند بود که پژوهشگر تاریخ معاصر ایران می تواند به آن پبردازد. به هر گونه با سقوط رضاخان، شرایط سیاسی کشور متحول شد وگروهها و احزاب سرکوب شده، فعالیت های خویش را از سر گرفتند و احزاب و گروههای سیاسی جدیدی نیز سر بر آوردند. عمده ترین فعالیت های سیاسی در فاصله تاریخی بین سقوط رضاخان(1320) تا تشکیل فرقه ی دموکرات(1324) در آذربایجان، یکی آغاز به کار حزب توده در آذربایجان از سال 1321 و دیگری دامن گرفتن مبارزات دهقانی خودجوش در قصبات آذربایجان علیه زمین داران و ملاکین ستم پیشه بود که صفر قهرمانیان، قهرمان مقاومت 32 ساله در برابر حکومت پهلوی از همین دهقان زادگان روستایی بود که بر علیه ظلم بی حدوحصر مالکان قیام نموده و بعدها به فرقه ی دموکرات پیوست. تشکیلات جمعیت آذربایجان نیز فعالیت بسیار نشان می داد که پس از 6 ماه فعالیت، فهیم الملک، استاندار آذربایجان این جمعیت را متلاشی و ارگان آن را که روزنامه دو زبانه(ترکی و فارسی) آذربایجان بود، تعطیل کرد.
در سال 1324، سید جعفر پیشه وری، نماینده بازمانده از راهیابی به مجلس چهاردهم، با صلاحدید میر جعفر باقراوف، مسئول حزب کمونیست و رئیس جمهور آذربایجان شوروی و به امید حمایت دولت شوروی، به عزمت تشکیل فرقه ی دموکرات آذربایجان به تبریز رفته و با همکاری کسانی همچون علی شبستری و صادق بادگان، مسئول شاخه ی آذربایجان حزب توده، اولین گامها را جهت تشکیل حزب مورد نظر برداشت. پس از مذاکراتی که بین این سه تن صورت گرفت، بیانیه ای تنظیم شد در 12 ماده که پس از آنکه به امضای 48 تن از فعالان سیاسی آذربایجان رسید، در 12 شهریور 1324 به زبان های تورکی و فارسی منتشر شد که اصطلاحا آن را "مراجعت نامه" عنوان داده اند و در واقع به منزله ی مانیفست تشکیل « فرقه دموکرات آذر بایجان» بود. این بیانیه، ضمن اشاره به ستم ها و تبعیض هایی که در حق آذربایجان روا داشته می شد، مردم را برای پیوستن به این حزب دعوت می کرد. مهم ترین اهداف و مطالبات فرقه که به ظن تشکیل دهندگان آن، مطالبات ملی تمام آذربایجانیان بود عمدتا مربوط به مسئله ی ملی بود و در این راستا فرقه، خواستار مختاریت داخلی در چارچوب ایران مستقل و آزاد بود.
از جمله دیگر موارد مورد تاکید در بیانیه 12 شهریور عبارت بودند از: اجرای قانون انجمن های ایالتی و ولایتی، تدریس به زبان تورکی در مدارس آذربایجان، تشکیل دانشگاه ملی، تلاش برای توسعه ی صنایع و رفع بیکاری، تلاش برای گسترش و بهبود امور تجاری و بازرگانی، آبادانی شهرها، حمایت از زارعین، مقابله با استیلای ظالمانه و غیر قانونی ملاکین بر زارعین، تقسیم اراضی ملاکین منطقه که در املاک خویش حضور نداشتند، مبارزه با عوامل و کارگزاران فاسد دولت مرکزی در آذربایجان و چند مورد دیگر.
دو روز پس از اعلام قیام فرقه دموکرات، دور دوم روزنامه ی آذربایجان به مدیریت علی شبستری منتشر شد و در 22 شهریور کمیته مرکزی فرقه به ریاست پیشه وری و معاونت شبستری تشکیل شد و صادق بادگان و زین العابدین قیامی نیز الحاق رسمی شعبه آذربایجان حزب توده به فرقه دموکرات را اعلام کردند.
در تاریخ29/6/1324، اولین کنگره فرقه برگزار شد و پیام انقلاب خود را برای دول متفق به لندن مخابره کرد.
در تاریخ10/7/1324، نخستین کنگره ی رسمی فرقه توسط پیشه وری افتتاح شد و وحدت سازمانی فرقه و شاخه ی آذربایجان حزب توده نیز عملا آغاز شد و بسیاری از مردم آذربایجان در کنگره مذکور شرکت کردند و قرار بر این شد تا کمیته های مختلف فرقه در شهرها تا دهم آبان تشکیل و اعلام موجودیت کنند. همچنین چند ماده جدید به مفاد بیانیه ی 12 شهریور ضمیمه شد از جمله: حق راًی برای همه(27 تا 80 سال) به خصوص زنان، 8 ساعت کار کارگران در روز و بیمه و قرار محکومیت برای خائنین داخلی و جاسوسان.
در مهر ماه1324، سید مهدی فرخ، با حقوق و اختیارات زیاد از سوی حکومت مرکزی به استانداری آذربایجان منصوب شد و فرقه دموکرات ضمن اعتراض شدید به این انتصاب، اعلام کرد که در صورت حضور وی در آذربایجان، ناآرامی و آشوب روی خواهد داد و این بیانیه به کنسولگری های خارجی در تبریز نیز ابلاغ شد و فرخ، ناگزیر به آذربایجان نیامد.
در29/7/1324، دولت مرکزی اعلام کرد که انتخابات مجلس تا خروج نیروهای خارجی از کشور، صورت نخواهد گرفت، اما پیشه وری اعلام کرد که فرقه، انتخابات را در آذربایجان برگزار خواهد کرد و مشروطیت تعطیل بردار نیست.
دوم آبان1324، صدر از نخست وزیری کنار رفت و حکیم الملک به جای او ماًمور تشکیل دولت شد و همزمان فشار ژاندارم ها و فئودال ها بر مردم آذربایجان مضاعف می شد و تبلیغات سوء علیه فرقه شدت می گرفت از جمله توسط سید ضیاء.
با انتصاب حکیم الملک به نخست وزیری، فرقه خواسته های فوری خود را مطرح کرد؛ آغاز انتخابات انجمن های ایالتی و ولایتی، لغو تحریم انتخابات مجلس، تحقق عملی مطالبات آزادی خواهان آذربایجان، بازگشایی اتحادیه های کارگری، لغو حکومت نظامی و دفع شر مامورین از سر دهاقین، عمده ترین این مطالبات بودند.
در 17/8/1324، کمیته مرکزی فرقه، تشکیل جلسه داده و تصمیم به برگزاری انتخابات گرفت و انتخابات نمایندگان دوره ی پانزدهم مجلس در آذربایجان انجام شد که با استقبال مردم مواجه شد و در اکثر شهرهای آذربایجان، کنترل امور از دست حکومت مرکزی خارج شد و در عموم شهرها و دهات، فدائیان و مردم، ژاندارم ها و پاسگاه ها را خلع سلاح کرده و امور را در دست گرفتند و اربابان و مالکینی که بر جان ومال مردم مسلط بودند ناگزیر به فرار از منطقه شدند.(22)
در اواخر آبان دولت حکیمی نیروهایی را برای سرکوب قیام آذربایجان فرستاد اما در شریف آباد قزوین، این نیروها، توسط قوای شوروی متوقف شدند.
روز 29/7/1324، کنگره ی خلق آذربایجان توسط عظیم خان، برادر ستارخان افتتاح شد و البته این مجلس هنوز به نام مجلس انجمن های ایالتی افتتاح شد و پس از تشکیل چند جلسه، این کنگره، مجلس موسسان نامیده شد و اعلام شد که این کنگره ضمن رعایت اصول مشروطیت و جهت تامین مختاریت داخلی، با قدری توسعه، مجلس ملی نامیده می شود و البته این نیز در چارچوب تمامیت ارضی و استقلال ایران خواهد بود. حکومت ملی برای اداره امور داخلی تاسیس خواهد شد. یک هیئت 39 نفره مسئول اجرای انتخابات ملی و تشکیل حکومت ملی خواهند شد. از مامورین دولتی خواسته شد که تابع تشکیلات فرقه شوند و گرنه اخراج خواهند شد و بار دیگر بر مختاریت محلی با اتکا به هویت آذربایجان، تاکید شد و از تشکیلات پلیس و ژاندارمری خواسته شد که با هماهنگی کنگره به کار خود ادامه دهند و اعلام شد این نهادها منحل نخواهند شد.
روز 2 اذر 1324، هیئت ملی دستور انتخابات ملی را صادر کرد و پایان آن را روز 12 آذر اعلام کرد و در همین زمان سرتیپ درخشانی، فرمانده لشگر 3 آذربایجان، تحرکاتی برای در دست گرفتن امور از خودشان داد، اما کاری از پیش نبرد.
روز 21 اذر 1324، مجلس ملی آذربایجان افتتاح شد و بعد از ظهر همان روز، پیشه وری که از سوی مجلس موظف به تشکیل کابینه شده بود، به عنوان نخست وزیرريا، کابینه خود را معرفی کرد که عبارت بودند از: دکتر سلام ا...جاوید؛وزیر کشور- جعفر کاویان؛ وزیر قشون خلق- دکتر مهتاش؛ وزیر کشاورزی- محمد بی ریا؛ وزیر فرهنگ- دکتر اورنگی؛ وزیر بهداری- غلامرضا الهامی؛ وزیر دارایی- یوسف عظیما؛ وزیر دادگستری- کبیری؛ وزیر راه پست، تلگراف و تلفن و فریدون ابراهیمی؛ دادستان کل آذربایجان و وزارت کار زیر نظر نخست وزیری تا تعیین وزیر کار. وزیر جنگ و وزیر امور خارجه هم که در دولتهای جدایی خواه معمول است در آذربایجان تعیین نشد.(23) و این حقیقت دلیلی روشن و خدشه ناپذیر بر رد اتهام تجزیه طلبی است که بر فرقه ی دموکرات آذربایجان و شخص پیشه وری زده اند و متاسفانه پژوهشگران برجسته ای همچون محمدعلی کاتوزیان از سر تعصب این اتهام را تایید کرده اند.
رئوس برنامه ی دولت ملی توسط پیشه وری این چنین اعلام شد؛ تلاش برای به رسمیت شناساندن خود مختاری داخلی آذربایجان در دنیا، ناسیس انجمن های ولایتی، اقدام در آبادی آذربایجان، مقابله با کارمندان و عناصر خائن، تنظیم بودجه ی ملی، تشکیل قشون ملی، آغاز تعلیم و آموزش عمومی رایگان و اجباری به زبان تورکی آذربایجانی و تاسیس دانشگاه، توسعه صنایع و تجارت، تعمیر و توسعه راه ها و گسترش ارتباطات، حل قانونی اختلاف زارع و مالک، تقسیم املاک مالکین متواری بین زارعین و تقویت بانک کشاورزی، مبارزه با بیکاری، تنظیم قانون کار و بیمه ی کارگری، تامین بهداشت، تنطیم و تطبیق قوانین مصوب مجلس شورای ملی با اقتضائات خود مختاری آذربایجان، به رسمیت شناختن مالکیت خصوصی، حمایت از بخش خصوصی برای ترقی اقتصاد، احترام به آزادی عقیده، قبول حقوق مساوی برای آذربایجانی های غیر تورک(کرد وارمنی و...)، به رسمیت شناختن حکومت مرکزی ایران و صیانت از مختاریت داخلی آذربایجان و قبول مصوبات مجلس ملی به طوری که مبانیتی با مختاریت آذربایجان نداشته باشد. کابینه و برنامه پیشه وری در مجلس ملی آذربایجان تصویب شد.
روز 22 آذر 1324، لشگر 3 آذربایجان، پادگان تبریز را تسلیم حکومت خودمختار کرد و همچنین کلیه ادارات تحت اختیار حکومت ملی آذربایجان درآمد و این وقایع طی اعلامیه هایی به اطلاع مردم رسید و کارمندان در ماندن بر سر کارهای خود در صورت میل به همکاری و ترک پست در صورت عدم همکاری، مخیر شدند.
تا پایان آذر ماه، اورمیه نیز به کمک کردها، به دست حکومت ملی آذربایجان افتاد و سرهنگ احمد زنگنه، فرمانده پادگان ارومیه، علی رغم مقاومت در برابر حکومت ملی و ارتکاب جنایات بسیار علیه مردم منطقه، عاقبت ناگزیر به تسلیم شد. نیز تا پایان سال 1324، سایر بخش های آذربایجان من جمله زنجان به کنترل و اختیار حکومت حکومت ملی آذربایجان درآمد(24)و دولت پیشه وری لیاقت خود را در سازمان دادن به امور اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی آذربایجان، آشکار کرد.
روز 20/10/1324، دستور آغاز انتخابات انجمن های ولایتی از سوی مجلس ملی آذربایجان صادر شد و یک روز قبل از آن (19 دی) نیز دستور تاسیس دانشگاه آذربایجان با عنوان " آذربایجان میللی یونیوئرسیته سی" صادر شده بود شامل سه دانشکده ی پزشکی و کشاورزی و تعلیم و تربیت.
در اسفند ماه نیز، داانشکده ی افسری برای آموزش کادر نظامی تاسیس شد. همچنین دولت دموکرات، زبان تورکی آذربایجانی را تنها زبان رسمی شناخت و مجلس ملی آذربایجان در تاریخ25/10/1324، پیشه وری را همراه با 15 تن مامور تهیه و تدوین لایحه قانون اساسی آذربایجان کرد. ژاندارمری منحل شد و اونیفورم ارتش تغییر کرد و درجات نظامی با درجات نظامی آذربایجان شوروی همسان شد که این تصمیمات اخیر برخلاف مرامنامه ی اولیه ی فرقه بود.
دستور مصادره املاک خالصه اربابان و نیز املاک متواریان خائن به قیام، در 27 بهمن همین سال صادر شده بود.
در تاریخ 29 دی 1325، تقی زاده سفیر ایران در امریکا طی نامه ای، از دبیر خانه ی شورای امنیت خواست تا به مسئله ی پیش آمده در ایران رسیدگی کند و البته پیش از این، سفیر انگلیس از طرح مسئله در سازمان ملل جلوگیری کرده بود و نیز شوروی با تذکر این که مسئله ی آذربایجان، یک مسئله ی داخلی است و ربطی به سازمان ملل و نهادهای بین المللی ندارد، با طرح آن در سازمان ملل مخالفت کرد. روز اول بهمن 1324، حکیمی به سبب ناتوانی از حل وفصل مسئله استعفا داد و قوام السلطنه به نخست وزیری رسید و با دول متفق اعلام مودت کرد و استالین نیز پیام دوستی فرستاده و درخواست قوام مبنی بر مذاکره با شوروی را پذیرفت.
قوام، پس از روی کار آمدن برای فراهم آوردن زمینه های سرکوب قیام آذربایجان، ابتدا کوشید تا نظر اپوزیسیون های آزادی خواه را با خود همراه کرده و در واقع دل آنها را به دست آورد تا تمرکز نیروهای سیاسی در راستای برخورد باحکومت ملی آذربایجان فراهم شود. وی حکومت نظامی را لغو و تلاش برای حفظ اصول دموکراسی و آزادی را مطرح کرد و معاون سیاسی وی، مظفر فیروز در تاریخ 20/11/1324، اعلامیه ای بر این مبنا را منتشر و در رادیو قرائت کرد.
قوام در مجلس مسئله ی آزادی اجتماعات و مبارزه با گرانی و احتکار را طرح کرده و سیاست موازنه بین دول متفق را در پیش گرفت. در تاریخ 29 دی 1324 قوام به شوروی رفت و محور مذارکات وی با مقامات شوروی در این سفر سه مسئله بود که عبارت بودند از؛ امتیاز نفت شمال، تخلیه ی قوای شوروی از آذربایجان و مسئله اصلی؛ تعیین تکلیف با بحران آذربایجان. مشروح نتایج این مذاکرات خارج از حوصله ی این مقال است اما آنچه مربوط به بحث ماست این که دولت شوروی قول بیرون بردن قوای خود را از آذربایجان به دولت ایران داد و البته این قول در قبال امیدهایی بود که دولت شوروی داشت در راستای اخذ امتیاز نفت شمال از ایران. به هر گونه برای حل بحران آذربایجان به روش مورد نظر حکومت پهلوی، بیرون رفتن قوای شوروی و اطمینان از عدم حمایت شوروی از حکومت ملی آذربایجان کافی بود. از سوی دیگر در این مقطع تاریخی، افکار عمومی در تهران و اکثر نقاط کشور به سبب برخی اقدامات شبهه انگیز دولت ملی آذربایجان و تبلیغات و ترفندهای سیاسی دولت مرکزی تا حد زیادی علیه حکومت ملی آذربایجان و شخص پیشه وری بود. قوام با اطمینان از عدم دخالت جدی دولت شوروی در باره ی مسئله ی آذربایجان، به محض بازگشت از مسکو، اقدامات لازم برای فراهم آوردن زمینه های سرکوب قیام آذربایجان را به عمل آورد.
در 18 اردیبهشت 1325 هیئت دیپلماتیک حکومت ملی آذربایجان به تهران وارد شد و جالب این که مورد استقبال گرو عده کثیری از مردم تهران قرار گرفت. نمایندگان آذربایجان پس از مذاکرات طولانی بدون نتیجه در 23 اردیبهشت به تبریز برگشتند و در همین اوان، حکومت مرکزی زمینه ها ی لازم برای سرکوب نظامی حکومت ملی آذربایجان را تدارک می دید و سران فرقه نیز تا حدی بر این امر واقف بودند.
در 21 خرداد 1325،یک هیئت ده نفره سیاسی-ن ظامی به ریاست مظفر فیروز معاون سیاسی نخست وزیر عازم تبریز شد و این در حالی بود که حدود یک ماه از تخلیه کامل ایران از قوای شوروی می گذشت و در چنین موقعیتی، حکومت خود مختار آذربایجان با از دست دادن حمایت و پشتیبانی عملی شوروی، در موضع ضعف قرار داشت.
حاصل مذاکرات هیئت دیپلماتیک حکومت مرکزی با حکومت ملی آذربایجان، موافقت نامه ای 15 ماده ای بود که بر اساس آن، حکومت ملی آذربایجان از مواضع اولیه خود عقب نشینی کرده و به خواست های دولت مرکزی تا حدی گردن نهاد. بر اساس این موافقت نامه مجلس ملی آذربایجان، به منزله ی انجمن ایالتی شناخته شد. سربازان وظیفه(قزلباش) فرقه جزو ارتش دولتی به حساب نیامده، برای حل مسئله قرار بر تشکیل کمیسیونی مرکب از اعضای مجلس شورای ملی و انجمن ایالتی گذاشته شد. در باره ی اختصاص بودجه از درآمد آذربایجان به منطقه قرار شد 75 درصد درآمد منطقه برای مخارج محلی و 25 درصد بقیه برای مخارج عمومی کشور به زمرکز ارسال شود. تبدیل قوای نظامی فدائی به ژاندارمری و چند ماده ی دیگر درباره مسائل عمرانی و فرهنگی و از جمله مسئله ی زبان و تدریس آن در مدارس. مهمترین دستاورد این موافقت نامه برای دولت قوام انصراف دولت ملی آذربایجان از حکومت خودمختار و تبدیل مجلس ملی به انجمن ایالتی و واگذاری زنجان و خمسه به دولت مرکزی بود که اعتراضات مردم زنجان و خمسه را برانگیخت و در قبال این عقب نشینی از مواضع اصلی، دولت مرکزی قول امتیازاتی را داد که در حد قول و موافقت خالی از هر گونه تضمین عملی بود، قول امتیازاتی که هنوز هم آذربایجان برای عملی شدن آنها هزینه های گزاف می دهد!
سیاست قوام تظاهر به حسن نیت و دوستی بود و حکومت خود مختار آذربایجان نیز بر اثر ضعف موضع چاره ای جز تلاش برای فیصله ی امور به صلح نداشت. در فاصله ی بهار تا پاییز 1325 قضایای فارس و جنوب رخ داد که به ظن برخی پژوهشگران این تحرکات به تحریک و تدبیر قوام برای افناع افکار عمومی مبنی بر این که جنبش های محلی و منطقه ای ماهیت آشوبگرانه داشته و دولت مرکزی ناگزیر به برخورد نظامی است، صورت گرفت.
در آبان 1325 قوای حکومت خودمختار آذربایجان، از زنجان و خمسه عقب نشسته و این بخش از آذربایجان را به حکومت تهران واگذار کردند اما این کار به آسانی صورت نگرفت و به خصوص قوای فدایی به هیچ وجه راضی به این امر نبوده و اطهار می کردند که تا آخرین نفس در برابر زور و اجحاف مقاومت خواهند کرد و قوام تظاهر می کرد به این که قصد جدا ساختن زنجان از آذربایجان را ندارد و خطاب به یکی از رهبران فرقه گفت: "فرزندم... مرا یک دموکرات بشناس، من به هیچ وجه زنجان را از آذربایجان جدا نخواهم کرد... قول می دهم به محض افتتاح مجلس پانزدهم ماده واحده ای در این باره به تصویب رسانده و خمسه را به آذربایجان ملحق سازم".(25)
قوام چنان محیلانه پیش می رفت و نیز توانسته بود با تشکیل کابینه دوم خود معروف به کابینه ائتلافی در تاریخ 10/5/1325 احزاب و گروه های سیاسی را به خصوص با سهیم ساختن در قدرت با خود همراه می کند. از وزرای کابینه ی دوم، سه تن از حزب توده (وزرای بهداری و فرهنگ و پیشه و هنر) یک تن از حزب ایران (وزیر دادگستری). یک تن از حزب دموکرات ایران (وزیر کار) و پنج وزیر دیگر افراد مستقل بودند که البته آنها نیز وابستگی های سیاسی غیر رسمی داشتند از جمله با دربار و نظامیان.
سیاست قدرت های جهانی نیز موافقت ضمنی با فیصله ی بحران آذربایجان به روشی مطمئن را نشان می دادند. رقابت عظیم شوروی و امریکا که بعد ها به جنگ سرد معروف شد آغاز می شد و بقای دولت ملی آذربایجان به منزله ی حضور و نفوذ شوروی در ایران بود و بدین لحاظ امریکا و انگلیس وجود چنین قدرت و دولت محلی هماهنگ با دولت شوروی را خظر بزرگی برای خود می دانستند. از سوی دیگر شوروی منفعت چندانی در اصرار بر حفظ وجود فرقه نمی دید و امتیاز نفت شمال می توانست نفع بیشتری عاید آن دولت کند و نیز کاملا قابل پیش بینی بود که ادامه ی حمایت شوروی از حکومت ملی آذربایجان عکس العمل های پیش بینی نشده ی آمریکا را بر انگیزد!و با توجه به چنین معادلات سیاسی بود که حکومت ملی آذربایجان اگر می خواست پایدار باشد باید قدرت می داشت. قدرت های خارجی که با چنین حساب و کتاب هایی که گفته شد پیش می رفتند و قدرت داخلی هم هر چه قدر هم که بود یارای آن نداشت که در برابر ارتش حکومت پهلوی طاقت پایداری داشته باشد و بدین سیاق برای مقابله و حفظ حیات دولت ملی چیزی باقی نبود جز تسلیحاتی اندک.
سرانجام بعد از ظهر 30 آبان ماه 1325، دسته های فدائی زنجان موظف به تحویل سلاح های خویش شدند. گروهی از فدائیان، محل سکونت هیئت نظامی تهران راآتش زده و خطاب به رهبران فرقه دموکرات گفتند: "برادران! سلاح های ما راتحویل نگیرید، اینان... جنایت کارند،به قول خود وفادار نیستند. مبادا به این ها اعتماد کنید!...ما را دست بسته تسلیم آدمکشان نکنید...حاضریم مردانه از آزادیمان دفاع کنیم و در این راه بمیریم یا یکباره آزاد شویم.(26) اما دستور از طرف صدر فرقه ی دموکرات بود و فداییان با اکراه و ناگزیری تمام سلاح های خود را تحویل دادند.ب ه جز ایل های اصانلو و جهان شاهلو که حاضر به خلع سلاح نشده و زنجان را ترک کردند.
روز اول آذر 1325 شهر زنجان ازقشون ملی آذربایجان تخلیه شد. تحویل شهر و حومه به امضای نمایندگان دولت ملی آذربایجان وحکومت تهران رسید. اما سران حکومت مرکزی در خیالات دیگری می بودند و به محض ورود نیروهای تهران به شهر طبق عادت مالوف ، اوباش و عمال اربابان محلی و عوامل حکومتی به پیشواز دولتیان رفته و استقبال به عمل آوردند. نیروهای دولت مرکزی ظاهراً به بهانه ی حمل گندم به زنجان ، سلاح های سنگین وارد زنجان کردندو قتل وآدم کشی و تعدی به مردمان ستمدیده ی آذربایجان از همان روز دوم آذر از زنجان شروع شد و از جمله افراد معروفی که در اولین تعدیات به قتل رسیدند، شیخ محمد آل اسحاق و شیخ محمد خوئینی بودند و متعاقباً کشت و کشتار مردم بی دفاع و غارت خانه های اعضای فرقه آغاز شد و این ارتش، ارتش ملی همان ملتی بود که روشنفکرانش حتی زبان ملت آذربایجان را منفور می دانستند به بهانه ی اینکه زبان غارتگران است!!. شرح این جنایات و کشتارها و غارت اموال و هتک حرمت مردم بی دفاع آذربایجان در هجوم ارتش پهلوی قصه ی پر غصه ایست که خود حکایتی است مشبع و در این مختصر نمی گنجد.
باری !در 19 آبان 1325 قوام فرمان حرکت نیرو های تامینیه که متشکل از 4 تا 5 لشکر مجهز بود را صادر کرد و از دکتر سلام اله جاوید، استاندار آذربایجان خواست که از هر گونه مقاومتی جلوگیری کند. با حرکت نیروهای مرکزی ، جنگ در میانه آغاز شد و جبهه ی میانه که به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شده بود، مهمترین مرکز مقاومت نیروهای فرقه بود. در جبهه ی جنوب نیروی قزل باش (سرباران وظیفه) به سبب تازه کاری شکست خورد و عقب نشست اما در جبهه ی شمال که در دست فدائیان بود پیروزی با نیرو های آذربایجان بود. ایلات اصانلو و جهان شاهلو با عقب راندن نیروهای ارتش مرکزی تا حدود زنجان و تاکستان پیشروی کردند.
هم زمان با این وقایع، سران شوروی به پیشه وری اعلام کردند که نیروهای مسلح آذربایجان نباید و نمی توانند در برابر نیروهای حکومت مرکزی مقاومت کنند و نیز پیشنهاد پناهنده شدن سران فرقه به شوروی را دادند.
پیشه وری با ترک مقاومت و تسلیم بی قید و شرط در برابر نیرو های دولتی تهران مخالف بود، اما دگر گونی های سیاست های جهانی مسیر حوادث را به سویی برد که چاره ای جز آن نماند. خود پیشه وری نیز البته از این ماه عسل قدرت شوروی و امریکا مطلع بود و مشاجراتش با عوامل استالین از جمله باقراوف موید این ادعاست.
دکتر سلام اله جاوید و علی شبستری با ترک مقاومت و تسلیم موافق بودندو نهایتاٌ پیشه وری در 19 آذر 1325 ناگزیر به ترک وطن شد و محمد بی ریا در صدر فرقه به جای او قرار گرفت، با عنوان دبیر کل کمیته ی مرکزی فرقه ی دموکرات. از این به بعد دیگر دستورهای آمادگی جنگی و پیشروی به سوی تهران از سوی فرقه ی دموکرات و کمیته ی نظامی تبریز صادر نمی شد بلکه علی رغم آمادگی نسبی نیروهای مسلح آذربایجان به جنگ و حتی پیشروی های فداییان به طرف زنجان، از تبریز لحظه به لحظه به وسیله ی تلگراف و رادیو فرمان عقب نشینی صادر می شد. دستوری که موجب سردر گمی و از هم پاشیدن شیرازه ی امور شد و افسران و فداییان فرقه را در کار مقاومت بلاتکلیف کرد.
سحرگاه 21 آذر 1325، با حمله به شهر ها و دهات، کشتار بی رحمانه در سراسر آذربایجان آغاز شد و در حالی که قتل و غارت به اشکال مختلف با شدت تمام ادامه داشت، رسانه های گروهی وابسته به دولت مرتجع چنان تبلیغ می کردند که گویی مردم بودند که به تادیب خائنین می پردازند! شدیدترین مقاومت های مردمی و به تبع آن کشتار و غارت های سازمان یافته در سراب و بخش هایی از اورمیه بود. جنایات حقیقتاً درد آور فجیع بود. به عنوان مثال؛ در روستای زنگلان در قره ضیائ الدین محمد نام، نوازنده ی سرنا را به جرم اینکه سرود ملی آذربایجان را می نواخت گرفته و زبانش را بریدند. در تبریز شجاعانه ترین عکس العمل ها از سوی فریدون ابراهیمی دادستان کل آذربایجان نشان داده شد و وی در حالی که مارش ملی آذربایجان را می خواند پای دار رفت. در میاندواب (قوشا چای) 27 تن از نظامیان فرقه در حالی که سرود ملی آذربایجان را به صورت دسته جمعی می خواندند، تیر باران شدند......و هزاران حماسه و مقاومت های تراژیک و اعدام ها و کشتارها!
حسین فردوست، از سرکردگان رژیم پهلوی، در خاطراتش از سفر خود در تاریخ 22 آذر همراه محمد رضا شاه به تبریز می نویسد : "در خیابان ها اجساد اعدام شده ی زیادی دیده می شد و حدود 2 هزار الی 3 هزار نفر اعدام کرده بودند". وی ضمن تحسین دلیری رزمندگان فرقه که اسیر ارتش شده بودند، از مقاومت نظامیان فدایی چنین یاد می کند"سلول بزرگی بودو حدود 20 نطامی (سرگرد،سرهنگ دو و سرهنگ تمام)...وقتی به آنها پیشنهاد کمک کردم ناگهان سرگرد حسن قاسمی هم دوره ی من بود و گویا بر بقیه ریاست داشت، برگشت و گفت: با این(فردوست)صحبت نکنیدو خودتان را کوچک نکنید. بگذارید هر کاری می خواهند بکنند"(27)
" 2500دموکرات طبق احکام بیداد گاه های نظامی شاه اعدام شدند، 8000 نفر به مجازات های سنگین محکوم شدند که از جمله ی آنها صفر قهرمانیان بود که 32 سال در زندانهای حکومت پهلوی محبوس بود. 3600نفر از روستاییان به بهانه هایی به سلطان آباد، اراک، بندر عباس و برازجان تبعید شدند. ستون های منظمی از سربازان و فداییان به آن سوی ارس به آذربایجان شمالی عقب نشینی کردند. بنا به گزارش منابع رسمی در سال 1325در باکو تعداد پناهندگان از آذربایجان (جنوبی) در باکو نزدیک 70 هزار نفر اعلام شده است."(28).
ناجیان آذربایجان؟! همه ی کانون های فرهنگی و هنری را ویران کردند، آلات موسیقی را شکستند، مرکز تئاتر و کتابخانه ی مجلس ملی را به آتش کشیدند. کتاب های در سی ترکی را سوزاندندو جشن کتاب سوزی برپا کردند(26 آذر 1325).آن ها بعد از شکستن مجسمه های ستار خان و باقر خان ، عکس های رضا خان را به جای آن ها گذاشتند.
"هیچ سازمان سیاسی به این جنایت عظیم اعتراض نکرد. تنها آذربایجانیان شمالی بودند که با تن و جان خود نا به حقی مطلق را حس کردند و بشریت مترقی را فرا خواندند. «صمد وورغون »که در کنگره ی جهانی صلح پاریس شرکت نموده بود با خواندن شعر «یاندیریلان کیتابلارا»( به یاد کتابهایی که سوزانده شد) اعتراض آذربایجانیان را به گوش جهانیان رساند."(29).
و بدین سان تبریز بلاخیز به خون نشست و دیگر بار قیام مترقی آذربایجان در برابر استحاله ی فرهنگی و استبداد و ارتجاع سیاسی، به شدیدترین و شنیع ترین شکل سرکوب شد و طرفه اینکه حکومت پهلوی و روشنفکران نابالغ، 21 آذر را "روز نجات آذربایجان نامیدند." و دریغا که امروز نیز در بر همان پاشنه ی پوسیده می چرخد، اما باز پایان گفتار را به این سخن زرین انگلس کوتاه می کنیم که "موش تاریخ از هر سوراخی که راه پیدا کند سربر می آورد". و ما را تردیدی نیست که مسئله ی آذربایجان، بزرگ ترین و دیرپاترین مسئله ی قرن معاصر ایران بوده و خواهد بود.
توضیح: منابع و ماخذ به درخواست نویسنده در آرشیو سایت می باشد
No comments:
Post a Comment