حاجى بکتاش ولى خراسانى٫ آبداللار٫ خوراسان ارنلرى و خویلی لار,alevi ve iran turleri

حاجى بکتاش ولى خراسانى٫ آبداللار٫ خوراسان ارنلرى و خویلی لار


از جمله برخوردهاى "مولانا جلال الدین رومى" با جریانات آذرى دیدار و تماس وى با "حاجى بکتاش ولى خراسانى" است. "حاجى بکتاش" به احتمال بسیار با "مولانا" در ارتباط بوده و هر دو به یقین از یکدیگر خبردار بوده اند. ("حاجى بکتاش" با دو شخصیت تاریخساز ترک آذرى دیگر٫ "اخى ائورن خویى" (متوفى به سال 1260) و "بابا الیاس خراسانى" (متوفى در نیمه دوم قرن سیزده میلادى) نیز در آسیاى صغیر ملاقات نموده است.) [1] این هم از ولایت نامه که شرح حال "حاجى بکتاش" را باز مىگوید و هم از مناقب العارفین که ترجمه حال "مولانا" را مىدهد به سهولت بدست مى آید.
 
از وبلاگ سوزوموز :
"مولانا" و "حاجى بکتاش" هر دو خراسانى بوده ("مولانا" از بلخ٫ "حاجى بکتاش" از نیشابور) و هر دو طریقت مولویه و بکتاشیه که پس از وفات ایشان و بنام ایشان در آسیاى صغیر پدیدار شده در اطراف ترکیت و خراسانیت تشکل پیدا نموده است.[2] نیز هر دو در اتمسفر فرهنگى همسانى تربیت شده٫ در تاریخ کمابیش یکسانى به آسیاى صغیر– آناتولى مهاجرت نموده و هر دو انسان را به عنوان پدیده اى مقدس پذیرفته و آنرا با کلام و اشعار خویش تقدیس نموده اند. از اشعار منسوب به "حاجى بکتاش ولى خراسانى" است:
ایسسىلیک اوددادیر٫ ساجدا دئییلدیر.
درویشلیک خیرقه ده٫ تاجدا دئیلدیر.
هر نه آختاریرسان٫ اینساندا آرا!
قودوسدا٫ مککه ده٫ حاجدا دئییلدیر!!.[3] 

"مولانا" عالمى بزرگ٫ حکیمى اندیشمند٫ شاعرى داهى و شوریده است. مردمى بودن وى ناشى از اندیشه هاى انسانى فرادینى وى است. در دیگر سو "حاجى بکتاش" -بنا به ترجمه ى نثرى و شعرى مقالات وى که اصل آن عربى است و به زمان ما نرسیده است- شیخى بالغ و جا افتاده است. سبب رغبت مردم به "حاجى بکتاش" و سپس گسترش بکتاشیه در میان خلق٫ ناشى از سادگى آموزه هاى وى است. "مولانا" داراى قابلیت وفق دادن عقاید باطنى با مراسم ظاهرى است. در حالیکه آنگونه که از مقالات و نیز از مناقبى که در سنت مولویه و بکتاشیه موجود است٫ "حاجى بکتاش" باطنىاى تمام عیار بوده است. 

"طریقت بکتاشیه" امروزى که بانى حقیقى آن ولى –پیر ترک آذرى "آبدال موسى"[4] اهل خوى آذربایجان است٫ بعدها با جذب مذهب – دین آذربایجانى "حروفیه" که پایه گذار-پیغامبر آن آذربایجانى دیگرى "فضل الله نعیمى تبریزى استرآبادى" است٫ به یکى از سکتهاى اساسى مذهب علوى (غلات شیعه) معاصر تبدیل شده است[5] ("فضل الله" به جرم دیگراندیشى و الحاد به وضع دلخراشى به قتل رسیده و طرفدارانش در آذربایجان و ایران بیرحمانه قتل عام شده اند). همچنین امروزه در "طریقت مولویه" در مقابل شاخه اصلى مولویه که "ولدىلیک" نامیده مىشود٫ شاخه اى فرعى مشهور به "شمسىلیک" و منسوب به "شمس تبریزى" وجود دارد. 

"شمس تبریزى" که مدتى در شهر ارزروم[6] در ناحیه آذرى ترکیه امروزى به آموزگارى نیز مشغول بوده٫ منسوب به طریقت پیش علوى (غلات شیعه) ملامتى-قلندرى-حیدرى است. عمده این طریقت بعدها در زمره جریان آبدالان در سه شاخه امروزى مذهب علوى (غلات شیعه) یعنى قزلباشى٫ بکتاشى و مولوى مستحیل شده است. آبدالان روم (اوروم آبداللارى) که مهر خود را بر امر تشکل هویت و فرهنگ ترکى آسیاى صغیر و جنوب غربى اروپا زده اند٫ عمدتا درویشان و غازیان تورکمان- تورک آذرى (آذربایجانى و خراسانى) بودند که در قرون 11-13 از آذربایجان و خراسان با نام "خراسان ارنلرى" و "خویلولار" و... به آناتولى روى آورده اند. این تورکمانان (ترکان آذرى) که از پیشگامانشان "سارى سالتوق" (از خراسان)٫ "بابا الیاس" (از خراسان)٫ "آبدال موسى" (از خوى)٫ "گئییکلى بابا" (از خوى)٫ "شیخ بوزاغى" (از مرند)٫ "حاجى بکتاش" (از خراسان)٫ "اخى ائوه ن" (از خوى) اند در فتح ممالک بیزانس در آناتولى و بالکان بدست ترکان و گسترش اسلام در این نواحى پیشگام بوده و اشتراک داشته اند. در برخى از روایات ترکى چنین گفته مىشود (به اختصار): "پس از مدتى بیگهاى قایى دریافتند که دولت سلاطین سلجوق در آناتولى دولت سایه اى بیش نیست. انجمن کرده و به اوتمان غازى (عثمان غازى) چنین گفتند: تو از نسل قایىخان هستى٫ قایىخان از بیگهاى اوغوز است. بنا وصیت گون خان طبق سنن اوغوزى مقام خانى (خاقانى) مىبایست که در نسل قایى ادامه یابد. تو شایسته خانى هستى٫ تو را خان بشناسیم. در کنگره پیر اخیان٫ اخى ائوره ن٫ پیر بکتاشیان حاجى بکتاش ولى و پدر زن عثمان غازى شیخ ادبالى نیز حضور داشتند. بیگهاى اوغوز در حضور عثمان غازى سوگند خوردند و به شرفش قدحهاى پر از قیمیز (شراب ملى ترک) بلند کرده و فریاد کشیدند: آب حیات٫ صحت٫ عافیت و پادشاهیت مبارک باد! حاجى بکتاش ولى سرپوش نمدین خراسانى را بر سر عثمان غازى نهاد و اخى ائوره ن شمشیر بر کمر او بست. سپس فرمان سلجوق خوانده شد و در مقابل اوتاغ (اطاق) نه توغ (طوق) برافراشته شد. همه این مراسم طبق رسومات اوغوزى انجام گرفت و بدین صورت عثمان غازى بنیادگذار دولت عثمانى گشت...." 

این زمره غلات ترک بعدها در مذهب غالى-باطنى علوى قزلباشى مستحیل شده و تمام آبدالان نیز به حرکت رنسانس ترکى قزلباش صفوى پیوسته اند. خروج "شاه اسماعیل" از جنگلهاى گیلان و حرکت وى به سوى اردبیل و از آنجا به ارزینجان [7] براى تشکیل اولین قورولتاى تورکمان [8] به توصیه "دده آبدال بیگ" (از طائفه ترکان ذولقدر-دولقادارها) از خواص مریدان "حیدر" بوده است. 

"مولانا" خود را از آبدالان شمرده است. "شاه اسماعیل" نیز مىگوید: 

ختایى یم٫ بیر حالام٫ الیف اوستونده دالام.
صوفىیم طریقتده٫ حقیقتده آبدالام. 

امروزه بخشى از علویان (على اللهیان ترک-قزلباشان غالى) آذربایجان (که به خطا به شکل "اهل حق" نیز ذکر مىگردند) در محور اورمیه-سلماس-خوى[9] -قاراعین-ماکو همچنان "آبدال بیگ"ها نامیده مىشوند. 

شاخه فرعى شمسىلیک مولیه در اصل ادامه جریان آبدالان مذکور مىباشد که با بکتاشیه و مولویه امتزاج کرده است. این گروه آشکارا غالى ترک باطنى (علوى)٫ داراى کتابى بنام "دیوان صغیر"اند که حاوى اشعارى منتسب به "مولانا" که برخى نیز به ترکى [10]است مىباشد . 

جریان اخوت که "اخى ترک حسام الدین چلبى" نیز بدان منسوب است٫ بعدها اساسا در مذهب علوى (سکتهاى قزلباشیه و نیز بکتاشیه) استحاله یافته بخشهاى مسلح آن (غازیان و آلپ ارنلر) نیز به تشکیلات نظامى عثمانى "یئنى چئرى" و حرکت "قزلباش" ترکان صفوى پیوسته است. بعدها زمره اخیان همراه با باجیان و غازیان و آبدالان همگى در میان نخستین گروههاى پیوسته به قزلباشان بوده اند. غازیان به همراه آلپ ارنلر شاخه "سیفى" ویا مسلح "اهل فتوت" (اخیان) را تشکیل مىداده اند. قزلباشان بیشتر ترکان پیرو آیین فتوت بوده اند. [11]. 

با آنکه بکتاشیه که پیشتر مذهب-دین آذربایجانى حروفیه را در خود جذب کرده بود٫ زمانى در آذربایجان نیز شایع بوده است٫ با تاسیس و پیدایش مذهب قزلباشى توسط "شاه اسماعیل ختایى" عمده بکتاشیان آذربایجان و دیگر ترکهاى ایران جذب این حرکت شده اند. بخشى از این ها همان گروه ترکان قزلباش علوى (غلات شیعه ترک) مىباشند که امروزه در ایران و آذربایجان یکى از نامهاى عمومىشان (و البته به خطا) اهل حق مىباشد. امروزه پیروان این طریقت علوى ترکى خراسانى-آذربایجانى-آناتولى در خاورمیانه و اروپا از عراق و ترکیه تا آلبانى و بوسنى پخش شده اند. همه ساله در کشور ترکیه به تاریخ ١٥-١٨ آگوست٫ در سولوجا قارا هؤیوک٫ نوشهیر٫ مراسم-فستیوال عظیمى بنام "حاجى بکتاش شنلیکلرى" برگزار مىشود. 

--------------------------------------------------------------------------------
[1] - موسس جریان پیش علوى اخوت-فتوت (از غلات شیعه) در آناتولى یعنى تشکیلات "اخیان روم" (برادران-قارداشلار) اندیشمند آذرى "شیخ نصیرالدین محمود خویى" است. وى که ملقب به "اخى ائوره ن" است اهل شهر خوى آذربایجان مىباشد که در عصر سلاجقه روم به آسیاى صغیر مهاجرت نموده است. همسر وى "فاطما باجى" نیز موسس تشکیلات "باجیان روم" (خواهران) در این دیار است. علاوه بر "شمس تبریزى" که با اخیان –اهل فتوت در پیوند بوده است٫ خود "مولانا" نیز در مثنوى کرارا فتیان را مخاطب قرار داده است. نام اخیان و شخص "اخى ائورن خویى" همچنین در ماجراى شهادت "شمس الدین تبریزى" نیز به میان کشیده شده است. امروزه به پاس اخى "ائورن خویى" و تشکیلات صنفى اخىلیک همه ساله در کشور ترکیه مراسمى بنام "اخىلیک کولتور هفته سى و اصناف بایرامى" در شهر قیرشهیر به تاریخ ١٣-٨ اکتبر برگزار مىشود. 

[2] - خراسان: بسیارى از بنیانهاى فرهنگ ترکى-آذربایجانى بلاواسطه در ارتباط با خراسانند. تاریخ ترکى ادبى ایران٫ آذربایجان و ترکیه٫ با اشعار شعراى خراسان آغاز مىشود. نخستین محصولات ادبى ترکى آذرى و ترکى ترکیه نیز توسط ترکهاى خراسان که به غرب مهاجرت کرده بودند آفریده شده است. چنانکه موسس زبان شعرى ترکى آذرى٫ صوفى حروفى "حسن اوغلو اسفرائنى" (قرن 14) و موسس زبان شعرى ترکى آناتولى "خواجه دخانى" هر دو از ترکان خراسان بوده و در آنجا ظرافت و زیبایىهاى زبان ترکى را آموخته اند. در دوران معاصر در ایران همچنینن خراسان در خارج از آذربایجان پیشگام تدریس زبان ترکى در مدارس بوده است. یاد آورى مىشود بزرگترین استاد-بخشى موسیقى مردمى ترک٫ فارابى زمان "حاج قربان سلیمانى" نیز از ترکان خراسان است. 

[3]- حرارت در آتش است٫ نه در ساج
درویشى نه با خرقه میسر است نه با تاج.
به دنبال هر چه هستى٫ آنرا در انسان جستجو کن٫
که در قدس٫ در مکه و حج نتوانى بدست آوردش. 

[4] - "آبدال موسى خویلو" عارفى است که از سوى علویان (ترکان غلات شیعى) قزلباش و بکتاشى محترم شمرده شده حتى تقدیس مىشود. وى که بنا به روایتى نوه پسر عموى "حاجى بکتاش ولى" بنام "حیدر آتا" مىباشد٫ در فتح بورسا پایتخت بعدى آل عثمان شرکت داشته و در تاسیس تشکیلات نظامى عثمانى یئنى چئرى (ینى چرى) نیز نقشى اساسى ایفا نموده است. از او اثرى بنام "نصیحت نامه" در دست است. مزار وى در تککه کؤى شهر بورسا است. همه ساله در ترکیه فستیوالى به نام "آبدال موسى شنلیکلرى" و به گرامیداشت این شخصیت آذربایجانى در آلمالى٫ تککه کؤى٫ آنتالیا به تاریخ ١٠- ٩ ژوئن برگزار مىشود. 

[5] - بسیارى از مشاهیر ترک و آذربایجانى از آن جمله نخستین شاعر ترکى سراى ایران و آذربایجان "حسن اوغلوى اسفراینى"٫ نیز "عمادالدین نسیمى شیروانى" از اعاظم ادبیات جهان ترک -که در حلب به جرم ارتداد و دگراندیشى به وضع فجیعى به قتل رسیده است- از حروفیان و "محمد فضولى بغدادى" -که شکسپیر ادبیات دنیاى ترکى شمرده مىشود- منسوب به بکتاشیان بوده اند. 

[6] ارزروم: شهرى در ناحیه معروف به آذربایجان ترکیه است. این ناحیه که در شرق ترکیه قرار دارد در تاریخ زبان و فرهنگ ترکى بویژه آذربایجان از اهمیت فوق العاده اى برخوردار است. "ارزروملو مصطفى ضریر" از نخستین نثرنویسان و پرکارترین شعراى ترکى آذرى قرن سیزده- چهاردهم میلادى متولد ارزروم مىباشد. محل وقوع و آفرینش داستانهاى "دده قورقود" که از شاهکارهاى ادبى و فولکلوریک جهانى بشمار مىآید و نیز داستان حماسى و عشقى "کوراوغلو" که محصول ترکان قزلباش (علوى-غلات شیعه) مىباشد هم عمدتا این ناحیه است. بسیارى از خاندانها و دولتهاى ترکهاى آذرى مانند قاراقویونلو و آغ قویونلو اصلا از ترکان آذرى (تورکمان) این نواحى بوده اند. (با اینهمه طوائف بنیانگذار سه دولت ترکى بعدى حاکم بر ایران یعنى صفوى٫ افشار و قاجارها اصلا از قزلباشان ترکیه مرکزى-سوریه شمالى بوده اند). این ناحیه پس از شکست قزلباشان در کارزار چالدران ضمیمه خاک عثمانى شده است. دول ترکى حاکم بر ایران مانند قاجارها که خود از قزلباشان ترکیه اى مرکزى اند٫ همیشه در این شهر آذرى داراى نمایندگى بوده اند. 

[7] - ارزینجان: شهرى در ناحیه آذرى ترکیه است که به زمان مولوى تحت حاکمیت "فخرالدین بهرام شاه" از خاندان ترک منگى جک مىبود. خانواده "مولانا" به روایتى یک تا سه سال در این شهر آذرى اقامت نموده اند. در بعضى منابع تاریخى مانند مجمع البلدان (یاقوت حموى٫ جغرافیانویس روم تبار عرب٫ 1266) شهر ارزینجان حد غربى آذربایجان شمرده مىشود: "حد آذربایجان من بردعه مشرقا٫ الى ارزینجان مغربا": حد آذربایجان از بردعه در مشرق کشیده مىشود تا ارزینجان در مغرب. امروزه نیز در برخى منابع ترکیه اى و غیر آن به این بخش٫ آذربایجان ترکیه ویا آذربایجان غربى گفته مىشود. 

[8] - دومین قورولتاى تورکمان به سرکردگى "شاه اسماعیل صفوى" در شهر "سیواس" منعقد شده است. این شهر در تاریخ ترکى و آذربایجانى از اهمیت بسیار برخوردار است. بنیانگذار شعر تصوفى در ادبیات دیوانى ترکى آذرى و نیز ترکى استانبولى "قاضى برهان الدین" در شهر سیواس دولتى مستقل به نام خویش تاسیس کرده بود. دولت وى نمونه اولین دولتهاى ترکان آذرى در آسیاى صغیر و در خارج خاک آذربایجان است. "قاضى برهان الدین" که منسوب به طائفه سالور بوده است در جنگ با دولت دیگر ترکى آذرى آغ قویونلوها کشته شده است. همچنین "پیر سلطان آبدال" از بزرگترین شاعران مردمى و از قهرمانان اسطوره اى خلق ترکیه نیز (اصلا از شهر "خوى" آذربایجان جنوبى) متولد روستاى باناز "سیواس" فوق الذکر بوده است. امروزه همه ساله در کشور ترکیه مراسم و فستیوال باشکوهى در بزرگداشت "پیر سلطان آبدال" این عاشق-شورشگر ترک آذربایجانى الاصل بنام "پیر سولطان آبدال شنلیکلرى" در سیواس٫ ییلدیز ائلى٫ باناز کؤیو و به تاریخ ١٣-١٢ ژوئن برگزار مىشود. 

[9] - خوى: از اولین شهرهاى ترکى شده آذربایجان است و بدین سبب در متون تاریخى سلجوقى بنام ترکستان ایران نامیده شده است. "حمدالله مستوفى" در نزهت القلوب در باره خوى مىگوید: مردمش سفید چهره و ختاى نژاد و خوب صورتند و بدین سبب خوى را ترکستان ایران خوانند. خوى علاوه بر آذربایجان در تاریخ ترکیه نیز از اهمیت استثنائى برخوردار است. بسیارى از جریانات فکرى و فرهنگى تاریخى که مهر خود را در شکل گیرى هویت ملى خلق ترک (ترکیه) زده اند بلاواسطه با نام شهر خوى پیوسته اند. این شهر پایگاه ارتشهاى ترکى براى تهاجم به بیزانس و فتح آسیاى صغیر توسط ترکان بوده است. "آلب ارسلان" در سال 1701 خوى را مرکز تجمع سپاهیان ترک براى حمله به بیزانس-روم (ترکیه امروزى) قرار داده بود. موسس طریقت بکتاشى "آبدال موسى" و بانى جریان اخوت در آسیاى صغیر "اخى ائوره ن" هر دو از شهر خوى آذربایجان برخاسته اند. "پیر سلطان آبدال" شاعر و قهرمان خلقى-ملى ترکیه٫ "جهانشاه قاراقویونلو" شاه زندیق -شاعر علوى قرن ١٥ نیز اهل خوى اند ("جهان شاه" در گؤى مسجید تبریز که خود آنرا ساخته بود مدفون است). مزار "شمس تبریز" نیز به روایتى در خوى قرار دارد. زمره "جاولاقلار" از قزلباشان بلاواسطه با خوى در ارتباط است. جلخ و جولق نوعى از پشمیه بافته بود که مردم فقیر و درویش و قلندران مىپوشیده اند و جولقى و جولخى به معنى قلندر شال پوش آمده است. جاولاقىلیک از نخستین تشکیلات قلندریه بوده و در قرن 13 در خوى آذربایجان ایجاد شده است. این جریان بعدها توسط حیدرىلیک تعقیب شده است. یاد آورى مىشود که در تاریخ لکسیوگرافى ترکى آذرى اولین لغت منظوم بدین زبان (تحفه حسام) توسط "حسام خویى" نگاشته شده است. 

[10] - بواقع طریقت وحدت وجودى "مولویه" معاصر و ارکان آن نیز آشکارا خارج از دایره اسلام اورتدوکس مىباشد. امروزه مولویه٫ به همراه بکتاشیه (در بالکان) و قزلباشیه (میان ترکان) و نصیریه (میان اعراب) و اهل حق (میان اکراد) تحت نام عمومى علوى در مقابل اسلام اورتودوکس (سنى و شیعى و زیدى) نمایندگان اسلام هترودوکس در آسیاى صغیر٫ مزوپوتامیا (ماوراءالنهر) و شبه جزیره بالکان مىباشند. از اشعار شاخه شمسىلیک این گروه است: 

تا صورت پیوند جهان بود٫ على بود٫
تا نقش زمین بود و زمان بود على بود٫
سر دو جهان جمله ز پیدا و ز ز پنهان
شمس الحق تبریز که بنمود على بود. 

مولانا خود مىگوید (تجلى یکى از امهات باورهاى غلات شیعى-قزلباشان ترک است):
مرا در همه عالم یا الهى٫
تجلى جمال شمس دین ده! 

[11]- این جریان (فتوت) مهر خود را بر فرهنگ ترکى-آذربایجانى زده است. پدیده "قوچولار" (لوطیان) و ورزش "زورخانه" تنها دو گستره آن به شمار مىآیند.

HACI BEKTAŞ VELİ ,Abdal Musa Sultan ve iran turkleri



TARİHSEL VERİLER IŞIĞINDA HACI BEKTAŞ VELİ:



Hacı Bektaş Veli, Osmanlı İmparatorluğunda XIV. yüzyıldan itibaren, sosyal ve siyasi bakımdan büyük etkinliği olan, II. Mahmut tarafından Yeniçeri Ocağı ile birlikte kapatılan, Abdülaziz zamanında tekrar canlanan ve 25 Kasım 1925 tarihinde Tekke ve Zaviyelerin kapatılmasına kadar devam eden Bektaşi tarikatının piridir. Hacı Bektaş Veli'nin harcını kardığı Alevi-Bektaşi anlayışı, Anadolu’nun yanı sıra Balkanlar, Arnavutluk, Yunanistan, Bulgaristan, Bosna, Kosova, Makedonya, Gül Baba türbesinin bulunduğu Macaristan'ın Budapeşte şehrinden Azerbaycan'a kadar bir çok yerde kabul görmüş ve benimsenmiştir.
Hacı Bektaş Veli'nin düşünce ve öğretisinin yayılması, ölümünden çok daha sonra, 14.yüzyıl başlarında kurulan tarikatının, 16.yüzyıl başlarında etkinlik kazanması ile olmuştur. Hacı Bektaş Veli, hakkında anlatılan söylencelerle, tarihsel gerçekliklerden kopuk olarak yaşatılmıştır. Kendi döneminde tanınmaktadır ve Mevlana, Baba İlyas, Ahi Evren’le çağdaştır. Kaynaklar bu dönemin ünlülerinin ilişkilerini mistik bir dille anlatırlar. Döneme ait bilgiler aktaran Aşıkpaşazade, Eflâki, Elvan Çelebi, Vasiti gibi yazarlar, Hacı Bektaş’a ait bilgilere yer vermişlerdir. Ölümünden sonraki yıllarda, hakkında “Vilayetname” düzenlenir. Adına tarikat kurulur. Mevlevi inançlı Eflâki’nin, Hacı Bektaş Veli’yi kendi tarikat önderleriyle kıyaslayarak, küçük düşürücü öyküler anlatması, dönemin mezhep ve tarikat bağnazlığından kaynaklanmaktadır. Alevi - Bektaşilik’le ilgili belge ve kaynakların yokedildiği de, tarihsel bir gerçektir. Bu durum da, Hacı Bektaş Veli’ye ilişkin, sağlıklı bilgilere ulaşmamıza engel olmuştur.
Hacı Bektaş Veli'nin doğumu, ölümü, kim tarafından eğitildiği, Anadolu'ya tam olarak hangi tarihte geldiğine dair kesin bilgiler bulunmamaktadır. Hakkında bilgi veren en eski kaynaklardan biri olan Vilayetname’de, Hacı Bektaş Veli, Hz. Ali’nin soyundan yedinci İmam Musa Kazım nesline bağlanarak, soy seceresi hakkında şu bilgi verilmektedir. “Hacı Bektaş Veli, Seyyid Muhammed İbrâhim-î Sânî, Seyid Mûsa’î-Sânî, İbrâhim Mükerrem el-Mücâb, İmam Mûsâ Kâzım." Ancak bu silsilenin doğruluk derecesi de tartışma konusu olmuştur. Hz. Ali ile Hacı Bektaş Veli arasındaki şahısların azlığı nedeniyle, silsilede noksanlık veya kopukluklar olabileceği ileri sürülmüştür.
Hoca Ahmet Yesevi tarafından yetiştirilip Anadolu’ya gönderildiği iddialarına karşılık, yaşadıkları dönem göz önünde bulundurulduğunda, 1166’da ölen Ahmet Yesevi ile 1209-1271’de yaşayan Hacı Bektaş Veli'nin aynı zaman diliminde yaşamadıkları açıktır. Yaygın olan kanaate göre, Lokman Perende’nin himayesinde ve Yesevilik öğretisinin etkin olduğu bir ortamda yetişmiştir. Vilayetname’de, Hacı Bektaş Veli’nin Anadolu’ya gelişi şöyle aktarılmaktadır. “Kürdistan’da bir kavmin içinde bir zaman eğleşir.(……) O kavmi kendisine bağlar.(……) Rum ülkesine yürür. Elbistan’da Ashâb- ı Kehf mağarasına uğrar. Orada erbain çıkarır. Kayseri’ye doğru yola çıkar.(……) Rum ülkesine Zülkadirli ilinde Bozok’tan girer. Sulucakarahöyük’e iner”. Horasan ve Erdebil’de aldığı tekke eğitimi, Anadolu'ya geliş yolu ve Anadolu'da bulunduğu yerler dikkate alındığında, Hacı Bektaş Veli, Yesevilik, Melamilik, Batınilik, İsmaililik, Ahilik, Babailik, Mevlevilik, Kalenderilik gibi dönemin inanç ve anlayışlarını, yakından tanıyor ve biliyor olmalıdır.

Baba İlyas'ın torununun oğlu Elvan Çelebi (Ölümü:1359) tarafından yazılan ve Baba İlyas'ın söylencelere dayalı yaşam öyküsünün anlatıldığı Menâkıbu'l-Kudsiyye fî Menâsıbı'l-Ünsiyye'de, Hacı Bektaş Veli, Baba İlyas'ın halifeleri arasında sayılmaktadır. Aynı eserde, 'Baba Resûl' ile Baba İshak'ın değil Baba İlyas'ın anlatıldığı görülmektedir.
Eflâkî'nin 718(1318)-754(1353) yılları arasında yazdığı, Menâkıbu'l-Ârîfin adlı kitabı da, Hacı Bektaş Veli'nin, Rum beldesinde ayaklanmaya sebep olan Baba Resûl'ün halîfe-i has'ı (gözde müridi) olduğunu ifade ederek, bu bilgiyi doğrulamaktadır. Eflâki, Hacı Bektaş Veli'nin "ârif ve yakîn'e" ermiş olduğunu, fakat İslam'ın kurallarına uymadığını belirtmektedir. Eflâkî, Hacı Bektaş adını üç yerde kullanmakta ve büyük atası Baba İlyas'ın altmış halifesi arasında saymaktadır.. Baba İlyas'ın altmış halifesi arasında, Osman Gazi'nin kayınpederi Ede Bâlî'nin de olduğunu, Eflâkî'den öğrenmekteyiz.
Tarihçi Âşıkpaşazâde'nin (Ölümü:1481) 1478'de yazdığı Vekayinâmesinden, Hacı Bektaş Veli'nin kardeşi Menteş ile Horasan'dan gelerek, 1240 yılındaki Babai ayaklanmasının öncüsü Baba İlyas'ın yanında yerlerini aldıklarını öğreniyoruz. Hacı Bektaş’ın Anadolu’ya gelmesini beyan edeyim” diye başlayan Âşıkpaşazâde'nin anlatımı şöyle: “Bu Hacı Bektaş Horasan’dan kalktı. Bir kardeşi vardı, Menteş derlerdi. Birlikte kalktılar. Anadoluya gelmeye heves ettiler.. O zamanda Baba İlyas gelmiş, Anadolu’da oturur olmuştu. Meğer onu görmek isteğiyle gelmişler. Onun dahi hikayesi çoktur. Hacı Bektaş kardeşiyle Sivas’a, Sivas’tan Baba İlyas’a geldiler. Oradan Kırşehir’e, Kırşehir’den Kayseriye geldiler.. Hacı Bektaş kardeşini Kayseri’den gönderdi. Vardı Sivas’a çıktı. Oraya varınca eceli yetişti onu şehit ettiler..”
Baba İlyas'ın örgütlediği, Baba İshak'ın yönettiği 1240'daki Babai ayaklanmasında Sivas'da öldüğü anlaşılan Menteş ile kardeşi Hacı Bektaş Veli'nin yollarının, ayaklanmadan önce ayrıldığı; Hacı Bektaş Veli'nin Babailerin kırımı ile sonuçlanan, Malya Ovası'ndaki savaşa katılmadığı ve Sulucakarahöyük'e (Hacıbektaş'a) geldiği anlaşılmaktadır.
Aşıkpaşazade'ye göre, Hacı Bektaş Veli kendinden geçmiş bir meczub idi. Tarikatı ve müridleri yoktu. Hacı Bektaş Veli'nin; Aşıkpaşazade'nin Hatun Ana dediği (Vilayetnamede Kutlu Melek - Fatma Ana - Kadıncık Ana isimleri ile anılan), manevi bir kızı olduğunu; tasavvuf öğretisini ve kerametlerini ona emanet ettiğini; Hatun Ana'nın da bunları Abdal Musa'ya aktardığını, Aşıkpaşazade'den öğreniyoruz. Bu bilgiyi, Abdal Musa Vilayetnamesi de doğrulamaktadır. Bu bilgiler, o çağdaki "kadının", erkek müridi olacak kadar, yüksek bir statüye sahip olduğunu göstermektedir. Vilayetname'deki anlatımlar da, İslami dönemdeki kısıtlamalardan önce, kadının sosyal yaşamda etkin bir yerde olduğunu ortaya koymaktadır. Meclislerde erkeklerin yanında yer almakta ve yabancı konuklara hoş geldin diyebilmektedirler.
Vilayetname'de, Hacı Bektaş Veli'nin Osman Gazi'ye kılıç kuşatıp Elif Tac giydirdiği yazılı ise de, Aşıkpaşazade bu konuda açık ve kesin bir bilgi vererek, Hacı Bektaş Veli’nin Osmanlı Hanedanından kimse ile görüşmediğini açıkca ifade etmektedir. Aşıkpaşazade, Eflâkî ve Elvan Çelebi'nin anlatımları ile Hacı Bektaş Veli Türbesinden gelen ve Ankara Kütüphanesinde korunan, Ciritli Derviş Ali (Resmî Ali Baba) tarafından 1176(1765)'da kopya edilmiş Vilayetnamede, Hacı Bektaş Veli'nin 606(1209/1210)'da doğduğu, 63 yıl yaşayarak 669(1270/1271)'de öldüğüne dair verilen bilgi örtüşmektedir. 1281'de, 23 yaşındayken Kayı Boyu'nun yönetimini üstlenen Osman Gazi'ye, Hacı Bektaş Veli'nin kılıç kuşatıp Elif Tac giydirmesinin, Hacı Bektaş Veli ile ilişkilendirilen Yeniçeri Ocağının kurulmasından sonra, Vilayetname'ye eklenmiş olabileceğini düşündürtmektedir.
Hacı Bektaş Veli’nin çocuklarının olup olmadığı, Alevi ve Bektaşiler arasında ihtilaf konusu olmuştur. Ortaya atılan farklı iki iddia vardır. Çelebiler, Hacı Bektaş Veli’nin Fatma Nuriye veya Kadıncık Ana (Kutlu Melek)'dan Seyyid Ali Sultan (Timurtaş) adlı bir çocuğun dünyaya geldiğini, kendilerinin de bu soydan olduklarını iddia etmektedirler. Babağan (Babalar) kolu ise, Hacı Bektaş Veli’nin mücerret kaldığını, dünyadan da mücerret olarak göçtüğünü iddia etmektedirler. Bu grup mensuplarına göre, bugün Hacı Bektaş Veli’nin evladı olarak bilinenler, Pir’in Kadıncık Ana’dan gelen nefes (yol) evladlarıdır.
Hayatının büyük bir kısmını Sulucakarahöyük’te (Hacıbektaş) geçiren Hacı Bektaş Veli, ömrünü de burada tamamlamıştır. Mezarı, Nevşehir İli’ne bağlı Hacıbektaş İlçesi’nde bulunmaktadır.


Abdal Musa Sultan ( .... - .... )
Anadolu'nun ünlü erenlerinden ve ermişlerinden olan Abdal Musa Sultan, aynı zamanda ünlü bir ozan ve düşünürdür. Aslen Horasan'lı dır. Azerbaycan'ın Hoy kasabasına gelmiş ve bir süre orada yaşamış olduğundan, "Hoylu'' olarak tanınmıştır. Hacı Bektaş Veli'nin amcası Haydar Ata'nın oğlu, Hasan Gazi'nin oğludur. Kaygusuz Abdal Menkıbesine göre "Kösre Musa" adıyla da anılır.  Abdal Musa Sultan, Horasan Erenlerinden ve Hz. Peygamber soyundandır. 14. yy. da yaşadığı ve Osmanlıların Bursa'yı fethi yıllarında Orhan Bey'in askerleriyle savaşlara katıldığı ve büyük yararlıklar gösterdiği tarihi kaynaklarda yazılıdır. Hacı Bektaş Veli'nin önde gelen halifelerindendir. Payesi sultanlık, mertebesi "Abdallık". Pir evindeki hizmet postu ise, "Ayakçı Postu''dur. Bu post Bektaşi tarikatındaki on iki posttan on birincisi olup, diğer adı ''Abdal Musa Sultan Postu"dur. Ayakçılık, Abdallık mertebesidir.

Elmalı, Tekke köyündeki dergahı, ilk Bektaşilerin dört büyük "Asitanei Bektaşiyan" dan biridir. Ancak, Anadolu'nun inanç coğrafyasında seçkin bir yeri, etkin bir gücü olan Abdal Musa Sultan adına daha bir çok yerde makam ve mezarlar yapılmıştır. Bir çok yazar ve araştırmacı, Abdal Musa Sultan'ı konu alan araştırmalar yapmışlardır. Bazılarına göre, Abdal Musa Sultan; Bursa'nın fethine katıldıktan sonra Manisa, Aydın ve Denizli yöresinde bulunmuş, daha sonra da Türkmen ve yörüklerin yoğun bulunduğu Elmalı yöresinde tekkesini kurmuştur. Ayrıca Denizli'de yatan "Büyük Yatağan Baba"dan esinlendiğini de belirtmişlerdir. Abdal Musa Sultan, Elmalı yôresinde kurduğu tekkesinde sayısız kişiler irşad etmiş (uyarmış) ve bunlar arasında büyük ozanlar yetişmiştir. Bunların en ünlüsü de, Alevi-Bektaşi edebiyatın abidelerinden sayılan Kaygusuz Abdal'dır.

Onunla ilgili olarak Abdal Musa Sultan Velayetnamesi'nde konu edilen söylenceyi şöyledir:

''Alaiye reyinin oğlu Gaybi, Abdal Musa'ya derviş olup, Kaygusuz adını alınca, babası oğlunu kurtarmak ister. Tekke Beyi'nin yardımını talep eder. Tekke Beyi'de Kılağılı İsa adlı pehlivan yiğidini Abdal Musa'nın tekkesine yollar. İsa, dergaha varır ve kapıya gelince: Çağırın bana Abdal Musa'yı diye gürler. Ancak, atı ürker ve İsa'yı sırtından atar, sürükleyerek parçalar. Tekke beyi bu olaya çok sinirlenir ve ordusuyla harekete geçer. Abdal Musa Sultan'ı yakmak öbek öbek odunlar yığılır. Ateşler tutuşturulur. Abdal Musa Sultan'da üç yüz kadar müridi ile semah ederek yola koyulur... Bu öyle bir geliş ki, onlarla birlikte dağlar, ağaçlar, kayalar da beraber yürür. Dervişler bir gülbank çekip ateşe girer. Ateş onları yakmaz, onlar ateşi söndürürler. Bu manzarayı gören Kaygusuz'un babası, duruma hayranlıkla bakar, Abdal Musa'nın ellerini öper ve geriye döner. Kaygusuz bu dergahta kırk yıl hizmet eder...''

Abdal Musa Sultan'ın kerametleri, kendi adı verilen Velayetname'de anlatılır. Abdal Musa Sultan Velayetnamesi, günümüz Türkçesi ile Ali Adil Atalay tarafından beşinci kez olarak yayınlanmıştır. Kerametlerinden biri de şöyle: "Abdal Musa Sultan, bir pamuk içine kor halinde bir ateş parçasını müridlerinden biriyle, Geyikli Baba'ya gönderir. Geyikli baba da, ona bir bakraç içinde geyik sütü gönderir. Bu kerametin, yorumu da, "hayvanatı iradesine bağlamak, bitkilere hükmetmekten zordur'' şeklindedir.

Şair, düşünür, Horasan ereni Abdal Musa Sultan'ın keramet ve erdemleri yedi yüzyıldan bu yana dillerde söylenir. Antalya, Elmalı ilçesine bağlı Tekke köyündeki türbesi, 14. yy.'da Selçuklu mimarisi örneğinde yapılmıştır. Tekke hakkında en önemli bilgiyi 17 yy. da burayı ziyaret eden ünlü gezgin Evliya Çelebi, Seyahatnamesinde vermiştir. Bu bilgilere göre tekkenin kubbesindeki altın alem, beş saatlik yerden görülüyormuş. Abdal Musa Sultan sandukası baş ucunda seyyid olduğunu gösteren yeşil imamesi durur. Tekkenin etrafında bağ ve bahçeler uzanır, Misafirhaneler, kiler, mutfak meydanlar gibi bir çok ek binalar varmış. Mutfakta kırk derviş hizmet eder. Meydanın dışında ayrıca büyük bir misafirhane bulunur ki, üstü konak, altı ise iki yüz at alacak kadar büyük bir ahırdır. Misafir hiç eksik olmaz.

Tekke yapıldığı günden beri mutfağında hiç ateş sönmemiştir. Tekkenin çok zengin vakıfları vardır. On binden fazla koyunu, bin camuzu, binlerce devesi ve katın, yedi değirmeni ve daha birçok varlığı ile üç yüz elli yıl önceki Abdal Musa Sultan tekkesinin çok büyük zenginliklere sahip bir kurum olduğunu belirtiyor Evliya Çelebi.

Yeniçeri Ocağı'nın kaldırılmasından sonra dağıtılan tekkeler arasında Abdal Musa Sultan tekkesi de nasibini almıştır. 1829'da hükümetçe gönderilen memurlar tarafından, dergahta mevcut bütün eşyalar ve binlerce canlı hayvan satılıp defteri İstanbul'a gönderilmiştir. Bu hal tekkelerin 1925'de kapanmasına kadar yaşanmıştır. Değişik dönemlerde onarım gören Tekke, zaman içinde yıkılmış, günümüzde ise sadece Abdal Musa Sultan türbesi kalmıştır. Türbede, Abdal Musa, annesi, babası, kız kardeşi ile Kaygusuz Abdal'ın kabirleri bulunmaktadır.

حاجي بكتاش ولي از تركان خراسان






 حاجي بكتاش ولي از تركان خراسان
مئهران باهارلي

از وئبلاگ افشار
/http://xorasan.blogspot.com
اين نوشته شامل چهار بخش است:
١-مقدمه
٢- شعري از "شاه اسماعيل ختايي" در وصف حاجي بكتاش ولي
٣-سنت شخصيت دزدي فارسي
٤- حاجي بكتاش ولي خراساني: آبداللار، خوراسان ارنلري و خويلولار

١-مقدمه
يونسكو، بدنبال اعلام سال ٢٠٠٧ به نام سال عارف نامي مولانا جلال الدين رومي (اصلا از تركان خراسان-افغانستان)، سال ٢٠٠٨ را به
نام محمود آاشغري زبانشناس مشهور ترك (اصلا از تركان اويغورستان-چين) نام گذاري آرده و درصدد است سال ٢٠٠٩ را نيز به نام دو
شخصيت ترك ديگر يعني حاج بكتاش ولي (اصلا از تركان خراسان-ايران) و كاتب چلبي (از تركان آسياي صغير-تركيه) ثبت آند.

 قابل
توجه است كه گنجاندن نام حاجي بكتاش ولي در اين ليست، بالذات از طرف يونسكو پيشنهاد شده است. (ديگر شخصيتها از طرف وزارت
فرهنگ تركيه پيشنهاد گرديده اند). پخش شدن خبر اعلام سال ٢٠٠٨ به عنوان سال حاجي بكتاش ولي، تب فارس كردن اين شخصيت ترك
خراساني در ميان مقامات و نهادهاي جمهوري اسلامي را بناگهان بالا برده و حتي باعث حسادت و عصبيت برخي از آنها شده است.
چنانچه بنا به اخبار، جمهوري اسلامي ايران در استقامت ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و دشمني با ملل تورك، خود را براي اعتراض رسمي
به يونسكو آماده مي آند.

در همين رابطه شخصي بنام حسن سيدعرب عضو هيأت علمي دانشنامه جهان اسلام در تهران، طي مصاحبه اي گفته است آه حاج بكتاش
ولي ايراني است. وي ادعا نموده آه در منابع متعددي به "مليت ايراني" حاج بكتاش ولي اشاره شده است. اين در حالي است كه بر خلاف
ادعاي اين عضو هئيت علمي فارس، هرگز در هيچ منبعي كوچكترين اشاره اي به "مليت" ايراني حاجي بكتاش نشده و نمي توانسته هم شده
باشد. زيرا اساسا مليتي بنام ايراني وجود خارجي ندارد. تولد حاجي بكتاش كه مليت ترك دارد، در محلي كه امروز و بنا به دلائل بسيار
تاريخي در داخل مرزهاي ايران قرار گرفته و اكنون نيز ساكنان اصلي آن را تركان تشكيل مي دهند يعني در خراسان شمالي، نه دليلي بر
"هويت ايراني" وي (به آن معني كه قانون اساسي جمهوري اسلامي و مجمع تشخيص مصلحت نظام تعريف مي آنند) و نه دليل بر "مليت
ايراني" او و نه ناقض هويت و مليت ترك او است. ايران با اكثريت جمعيتي ترك، در گذشته از مراكز عمده سياسي و فرهنگي جهان ترك
بوده است. سكونت ترآان معاصر و يا جاي گرفتن محل تولد شخصيهاي تاريخي ترك در داخل مرزهاي سياسي ايران فعلي، نه ايجاد آننده
"هويت ايراني"، "مليت ايراني" و مخصوصا "فارس" بودن براي آنهاست و نه نافي "مليت ترك" و "هويت ملي تركي" آنها.
مقامات فارس جمهوري اسلامي ايران در حالي ادعاي تعلق حاجي بكتاش ولي به خود را پيش مي رانند آه تاكنون در ايران نه تنها از
طرف دولت آوچكترين ذآر و گراميداشتي از اين شخصيت ترك نشده است، بلكه نه زبان تركي و نه هيچكدام از فرقه هاي گوناگون مذهب
علوي مانند بكتاشيگري، آه دو رآن شخصيت تاريخي حاجي بكتاش را بوجود آورده اند، به رسميت شناخته نشده و هر دو در معرض
تضييق و سركوب دولت ايران قرار دارند. بر خلاف تركيه آه هر ساله صدها مقاله و تحقيق و نوشته در باره وي منتشر و دهها سمينار و
كنگره و بزرگداشت و فستيوال در گراميداشت او برگزار مي شود و افزون بر آن انديشه و باورهاي حاجي بكتاش در قالب شاخه بكتاشي
مذهب علوي به طور بسياري زنده اي در ميان تركان و حيات سياسي تركيه حضور دارد. به عبارت ديگر دولت ايران در حالي ادعاي
تصاحب حاجي بكتاش ولي و تراشيدن هويتي جعلي براي وي را مي آند آه تاكنون صرفا براي نفي شخصيت و هويت اصلي تركي و
علوي او تلاش آرده است.



٢-شعري از "شاه اسماعيل ختايي" در وصف حاجي بكتاش ولي
Ilqıt ılqıt əsən yel Hacı Bəktaş!! ايلقيت ايلقيت اسه ن يئل حاجي بكتاش
(اي نسيم نرم نرمك وزان، اي حاجي بكتاش!!)
Gecə gündüz xəyalına yanaram گئجه گوندوز خيالينا يانارام
Bir gecə röyama gir, Hacı Bəktaş ! بير گئجه رؤياما گير، حاجي بكتاش
Günahkaram, günahımdan bezaram گوناهكارام، گوناهيمدان بئزارام
Özüm dara çəkdim, sor Hacı Bəktaş ! اؤزوم دارا چكديم، سور، حاجي بكتاش
Yandı bu qərib qul, nədir çarası ؟ ياندي بو غريب قول، نه دير چاراسي
Yinə təzələndi ürək yarası يينه تزه له ندي اوره ك ياراسي
Onulmaz dərdlərə dərman olası اونولماز دردلره درمان اولاسي

Bu sənin bədənin, sar Hacı Bəktaş ! بو سنين بدنين، سار، حاجي بكتاش
Dərdimin dərmanı, yaramın ucu درديمين درماني، يارامين اوجو
Dörd gürüh movcuddur gürüh-i nacı دؤرد گوروه مووجوددور گوروه-ي ناجي
Belində kəməri, başında tacı بئلينده آمري، باشيندا تاجي
Üzündən axır nur, Hacı Bəktaş ! اوزوندن آخير نور، حاجي بكتاش
Sadıqların sidqi, aşığın rənci صاديقلارين صيدقي، عاشيغين رنجي
Pirlərin pirisin, gənclərin gənci پيرلرين پيريسين، گنجلرين گنجي
Həm dərya, həm sədəf, həm dürr, həm inci هم دريا، هم صدف، هم دورر، هم اينجي
Həm umman, həm ırmaq, göl Hacı Bəktaş ! هم عوممان، هم ايرماق، گؤل، حاجي بكتاش
Gahi bulud olub göyə ağarsın گاهي بولود اولوب گؤيه آغارسين
Gahi yağmur olub yerə yağarsın گاهي ياغمور اولوب يئره ياغارسين
Aymısın, günmüsün, qandan doğarsın ؟ آي ميسين، گون موسون، قاندان دوغارسين
Ilqıt ılqıt əsən yel, Hacı Bəktaş ! ايلقيت ايلقيت اسه ن يئل، حاجي بكتاش
Arının yapdığı bala bənzərsin آرينين ياپديغي بالا بنزه رسين
Şu qurbət ellərdə könlüm eylərsin شو غوربت ائللرده آؤنلوم ايله رسين
Bən edib də, iqrarına bağlarsın بند ائديب ده، ايقرارينا باغلارسين
Sayilin satdığı qul, Hacı Bəktaş ! ساييلين ساتديغي قول، حاجي بكتاش
Dərdimənd Xətayi, eylər niyazi درديمند ختايي، ائيله ر نييازي
Ulu pir, qatardan ayırma bizi ! اولو پير، قاتاردان آييرما بيزي
Bu məhşər günüdür, istəriz sizi بو محشر گونودور، ايسته ريز سيزي
Məhəmməd önündə car, Hacı Bəktaş ! محممد اؤنونده جار، حاجي بكتاش
٣- سنت شخصيت دزدي فارسي
اخيرا مقامات فارس و نهادهاي جمهوري اسلامي به همراهي قوميتگرايان فارس و
نژاددوستان آريائي غير دولتي، به سنت شخصيت دزدي از تركان شتاب بسيار داده اند.
چنانچه پس از صفي الدين اورموي و عبدالقادر مراغي و فارابي، در ماههاي اخير نيز
سراسيمه كارناوال ايراني نماياندن شمس تبريزي و مولانا جلال الدين رومي را به راه
انداخته اند. اين شخصيت دزدان، شمس تبريزي را به خاطر قرار داشتن آزربايجان جنوبي
در داخل مرزهاي سياسي امروز ايران و مولانا را به خاطر فارسي سرائي اش مجبور به
داشتن "مليت ايراني" مي دانند. از نظر اين دسته از مقامات نژادپرست و نهادهاي ترك
ستيز و عرب ستيز جمهوري اسلامي، هر آنكس كه در طول تاريخ در هرجائي كه حاليه در
مرزهاي فعلي ايران قرار دارد متولد شده باشد-حتي اگر آشكارا فارس باشد-، و يا در خارج
مرزهاي ايران متولد اما به فارسي، زبان ادبي قرون وسطي در منطقه، نگاشته باشد-حتي
اگر آشكارا فارس باشد- ايراني است. و از آنجائيكه از نظر اين مقامات و دسته جات، هر
آنكس كه "ايراني" باشد، لاجرم داراي "هويت ايراني" –آنهم آنگونه آه مجمع تشخيص
مصلحت نظام و قانون اساسي جمهوري اسلامي تعريف آرده است مي باشد، و نيز از
آنجائيكه اين "هويت ايراني" اختراع نظام و مجمع، با نوعي چشم بندي و شعبده بازي،
مساوي با "مليت ايراني"، و "مليت ايراني" نيز پس از چيدن آلي صغرا و آبرا حكما
مساوي با "فارس بودن" است، به طور اتوماتيك و البته طبيعي، تمام مشاهير تاريخي و
معاصر تركان آزربايجان و همچنين تركان فارسي سراي غير ايراني سراسر جهان ترك در
گذشته و حال، بلكه همه مفاخر و مشاهير جهان اسلام از چين و آسياي ميانه تا فققاز و آسياي
صغير و شمال آفريقا، مفتخر به داشتن "هويت ايراني" و ملقب به صفت "فارس بودن" مي
شوند.

"پرشيا" ويا "فارسستان" تنها يكي از مناطق ملي ايران، و فارس ها ويا پرشين ها تنها يكي از ملل ساكن در ايران بشمار مي روند.
فارسستان (پرشيا) و فارس (پرشين) غير از آزربايجان و ترك است. خلط اين واحدهاي ملي و قومي مجاور اما مجزا وكاملا متشخص،
علاوه بر اشكالات اپيستومولوژيك؛ گمراه نمودن اذهان، تجاوز به حق دستيابي به اطلاعات درست و سعي در ايجاد تصويري غير واقعي
از خلقها و فرهنگهاي ايشان و سهم هر آدام در فرهنگ و تمدن ايراني، اسلامي و جهاني مي باشد. و اين همه متاسفانه جوهر سياست و
پروژه فارس سازي دولتي در ايران است. مجريان اين ايدئولوژي از فرهنگ و زبان، لغات و تاريخ، خاندانها و سلسله ها و مشاهير
تاريخي و علمي و ديني و ورزشي و هنري، فلسفه، عرفان، تصوف و افسانه ها و فولكلور، آداب و رسوم و نامها، آشپزي، قاليبافي و
عشاير و موسيقي و رقص و آواز و سماع و تئاتر و باله و سينما ، خطاطي، معماري و ديگر هنرها....ي توركي آنچه را آه مغاير با
پروژه فارسسازي خويش مي يابند ناديده گرفته و يا نابود ميكنند و آنچه را آه مفيد مي انگارند با تحريف و دگرگونه ساختن، تحت نام
فرهنگ "فارسي-پرشين" و "فارسستان-پرشيا" به مردم ايران و جهان عرضه مينمايند.
نامگذاري و ذكر مشاهير منسوب به ملل ايراني غير فارس و مخصوصا ترآهاي آذربايجاني با صفت فارس (پرشين) و حتي ايراني صرف
و بدون اشاره به منسوبيت و تعلق ملي ترك-آزربايجاني آنها نيز در راستاي سياست فرهنگ آشي-فرهنگ دزدي، افسانه سازي تاريخي و
هويت تراشي بزه آارانه براي خلق فارس است آه در طول قرن بيستم در ايران اعمال شده و هدف آن نابودي تمام ميراث فرهنگي، داده
هاي شعوري، حافظه تاريخي، هويت ملي و مظاهراحساسي گروههاي ملي غيرفارس اين آشور است. اينگونه مفاخر سازي هاي غير
اخلاقي آه علاوه بر تمايلات راسيستي و استعماري شديد، شبهه فقر فرهنگي خلق فارس و آوششي نادرست به جبران آن از سوي دولت و
نخبگان فارس را القا ميكند، در وحله نخست بي احترامي به خود "خلق فارس" و فرهنگ غني "فارسستان" است. اين سياست و گرايشها آه
جدا از تاثير متقابل و اندرآنش فرهنگها و اختلاط مدنيتها در شرايط آزاد و مساوي است چيزي جز فرهنگ دزدي دولتي و نابود ساختن
گروههاي قومي-ملي و فارس سازي تدريجي گروههاي ملي غيرفارس ايران نيست.
قوميتگرائي فارسي و ايدئولوژي رسمي دولت ايران، همواره و به انحا مختلف، از جمله چاپ آتب و تبليغات روزنامه اي و برپائي
سمينارها و همايشهاي دولتي و برنامه هاي تلويزيوني و ... هويت تورآي، غيرفارسي و غيرايراني (به معني هويت ملي) شخصيتهاي
تورك را نفي آرده و عمدتا به بهانه آنكه در قرون وسطي فارسي مدتي نقش زبان ادبي منطقه را داشته به تراشيدن هويت ايران زميني-
فارسي براي آنها دست يازيده است. بسياري از نامداران تاريخي تورك، اما فارس نشان داده شده به ايرانيان و جهانيان مانند فارابي،
مولوي، نظامي، خاقاني، صفي الدين اورموي، عبدالقادر مراغي، شمس تبريزي، صائب تبريزي، شهاب الدين سهرودي، عين القضات،
محمود شبستري، طاهره قره العين، سيد جمال الدين اسدآبادي، آخوندزاده، دآتر مصدق، پروين اعتصامي، آلنل پسيان، ستارخان، محسن
هشترودي، صمد بهرنگي، غلامحسين ساعدي، حاج قربان سليماني و سلاطين هزار سال اخير ايران از نادرشاه و شاه اسماعيل و آغامحمد
خان و احمدشاه قاجار و هزاران نمونه ديگر از اين زمره اند. در قاموس قوميتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي، ايرانيت مساوي با
فارسيت و زبان فارسي رآن هويت ملي ايرانيان است. اين روش به معني فارسي نشان دادن ميراث فرهنگي و شخصيتهاي تاريخي ملل
غيرفارس در ايران و به عبارت ديگر فرهنگ دزدي رسمي و آشكار است.
در اجراي اين فرهنگ آشي تدريجي با تاسف، بسياري از انديشمندان، هنرمندان، صاحبان قلم و سياسيون ترك ايراني حتي داوطلبانه نقش
عمده اي بازي نموده اند. از سوي ديگر حركت دموكراتيك ملي گروههاي ملي غيرفارس ايران و بويژه خلق ترك هرگز اولويت كافي به
تاريخ نگاري، چهره سازي در عرصه هاي فرهنگ و هنر و اجتماع و مقاومت در برابر غضب آنها نداده است. نكته ديگر قابل توجه در
اين زمينه اين حقيقت است آه مدتهاست آه به جريان مشاهير دزدي در منطقه، علاوه بر فارسان، آردان نيز وارد شده و با تاسي از فارسان
به مشاهيرربائي گسترده از ترآان دست مي زنند. مثلا در آتب آردي از صفي الدين اورموي موسيقيدان ترك و آزربايجاني بنام موسيقيداني
آرد نام برده مي شود.


٤-حاجي بكتاش ولي خراساني: آبداللار، خوراسان ارنلري و خويلولار
١٢٠٩ ) داعي باطني، قديس، فيلسوف، ولي و انسانگراي بزرگ، از توركان نيشابور خراسان - "حاجي بكتاش ولي نيشابوري" ( ١٢٧٠
است. طريقت علوي (غلات شيعه) "بكتاشيه" منتسب به حاجي بكتاش بوده و در اطراف شخصيت وي تشكل پيدا آرده است. "خونكار
حاجي بكتاش" از نخستين مشوقان و اشاعه دهندگان زبان و ادبيات تركي در آسياي صغير است. به باور تركان علوي (قزلباش و بكتاشي)،
"حاجي بكتاش ولي" و "شاه اسماعيل ختايي" دو پير-رهبر ترآي ميباشند آه در راه تاسيس اتحاد ترآان اوغوز غربي مجاهدت نموده اند.
"حاجي بكتاش" به احتمال بسيار با "مولانا" در ارتباط بوده و هر دو به يقين از يكديگر خبردار بوده اند. "حاجي بكتاش" با دو شخصيت
تاريخساز ترك آزربايجاني ديگر در آسياي صغير، "اخي ائورن خويي" (متوفي به سال 1260 ) و "بابا الياس خراساني" (متوفي در نيمه
دوم قرن سيزده ميلادي) نيز ملاقات نموده است.
از جمله برخوردهاي "مولانا جلال الدين رومي" با جريانات آزربايجاني، ديدار و تماس وي با "حاجي بكتاش ولي خراساني" است. اين هم

ولايت نامه آه شرح حال "حاجي بكتاش" را باز ميگويد و هم از مناقب العارفين كه ترجمه حال "مولانا" را ميدهد به سهولت بدست مي
آيد. "مولانا" و "حاجي بكتاش" هر دو ترك خراساني بوده ("مولانا" از بلخ، "حاجي بكتاش" از نيشابور) و هر دو طريقت مولويه و
بكتاشيه كه پس از وفات ايشان و بنام ايشان در آسياي صغير پديدار شده، در اطراف تركيت و خراسانيت تشكل پيدا نموده است. نيز هر دو
در اتمسفر فرهنگي همساني تربيت شده، در تاريخ كمابيش يكساني به آسياي صغير– آناتولي مهاجرت نموده و هر دو انسان را به عنوان
پديده اي مقدس پذيرفته و آنرا با كلام و اشعار خويش تقديس نموده اند. از اشعار منسوب به "حاجي بكتاش ولي خراساني" است:


İssilik oddadır, sacda deyildir ايسسيليك اوددادير، ساجدا دئييلدير


Dərvişlik xirqədə, tacda deyildir درويشليك خيرقهده، تاجدا دئيلدير


Hər nə axtarırsan, insanda ara ! هر نه آختاريرسان، اينساندا آرا


Qudus’da, Məkkə’də, Hac’da deyildir !! دا دئييلدير ´ ده، حاج ´ دا، مككه ´ قودوس


"مولانا" عالمي بزرگ، حكيمي انديشمند، شاعري داهي و شوريده است. مردمي بودن وي ناشي از انديشه هاي انساني فراديني وي است.
در ديگر سو "حاجي بكتاش" -بنا به ترجمه ي نثري و شعري مقالات وي آه اصل آن عربي است و به زمان ما نرسيده است- شيخي بالغ و
جا افتاده است. سبب رغبت مردم به "حاجي بكتاش" و سپس گسترش بكتاشيه در ميان خلق ترك، ناشي از سادگي آموزه هاي وي است.
"مولانا" داراي قابليت وفق دادن عقايد باطني با مراسم ظاهري است. در حاليكه آنگونه كه از مقالات و نيز از مناقبي آه در سنت مولويه و
بكتاشيه موجود است، "حاجي بكتاش" باطني اي تمام عيار بوده است.
باني حقيقي "طريقت بكتاشيه" امروزي، ولي –پير ترك آزربايجاني، "آبدال موسي" [ ۴] اهل خوي آزربايجان است. اين طريقت بعدها با
جذب شدن در مذهب – دين آزربايجاني "حروفيه"، كه پايه گذار-پيغامبر آن آزربايجاني ديگري بنام "فضل الله نعيمي تبريزي استرآبادي"
است، به يكي از سكتهاي اساسي مذهب علوي (غلات شيعه) معاصر تبديل شده است. [ ٥]"فضل الله" به جرم ديگرانديشي و الحاد به وضع
فجيعي به قتل رسيده و طرفدارانش در آزربايجان و ايران قتل عام شده اند.
همچنين امروزه در "طريقت مولويه" در مقابل شاخه اصلي مولويهكه "ولديليك" ناميده ميشود، شاخه اي فرعي مشهور به "شمسيليك" و
منسوب به "شمس تبريزي" وجود دارد. "شمس تبريزي" كه مدتي در شهر ارزروم [ ۶]در ناحيه آزربايجاني تركيه امروزي به آموزگاري
مشغول بوده، منسوب به طريقت پيش علوي (غلات شيعه) ملامتي-قلندري-حيدري است. عمده اين طريقت بعدها در زمره جريان آبدالان
در سه شاخه امروزي مذهب علوي (غلات شيعه) يعني قزلباشي، بكتاشي و مولوي مستحيل شده است.
آبدالان روم (اوروم آبداللاري) كه مهر خود را بر امر تشكل هويت و فرهنگ تركي آسياي صغير و جنوب غربي اروپا زده اند، عمدتا
13 از آزربايجان و خراسان با نام - درويشان و غازيان تورآمان- تورك آزربايجاني (آزربايجاني و خراساني) بودند آه در قرون 11
"خراسان ارنلري" و "خويلولار" و... به آناتولي روي آورده اند. اين توركمانان (تركان آزربايجاني) كه از پيشگامانشان "ساري سالتوق"
(از خراسان)، "بابا الياس" (از خراسان)، "آبدال موسي" (از خوي)، "گئييكلي بابا" (از خوي)، "شيخ بوزاغي" (از مرند)، "حاجي
بكتاش" (از خراسان) ، اخي ائوره ن (از خوي) و .... اند در فتح ممالك بيزانس در آناتولي و بالكان بدست تركان و گسترش اسلام در اين
نواحي پيشگام بوده و اشتراك داشته اند. در برخي از روايات تركي چنين گفته ميشود (به اختصار): "پس از مدتي بيگهاي قايي دريافتند كه
دولت سلاطين سلجوق در آناتولي دولت سايه اي بيش نيست. انجمن آرده و به اوتمان غازي (عثمان غازي) چنين گفتند: تو از نسل قايي
خان هستي، قايي خان از بيگهاي اوغوز است. بنا وصيت گون خان، طبق سنن اوغوزي مقام خاني (خاقاني) ميبايست كه در نسل قايي ادامه
يابد. تو شايسته خاني هستي، تو را خان بشناسيم. در كنگره پير اخيان، اخي ائوره ن، پير بكتاشيان حاجي بكتاش ولي و پدر زن عثمان
غازي شيخ ادبالي نيز حضور داشتند. بيگهاي اوغوز در حضور عثمان غازي سوگند خوردند و به شرفش قدحهاي پر از قيميز (شراب ملي
تورك) بلند كرده و فرياد آشيدند: آب حيات، صحت، عافيت و پادشاهيت مبارك باد! حاجي بكتاش ولي سرپوش نمدين خراساني را بر سر
عثمان غازي نهاد و اخي ائوره ن شمشير بر كمر او بست. سپس فرمان سلجوق خوانده شد، در مقابل اوتاغ (اطاق) نه توغ
(طوق) برافراشته شد. همه اين مراسم طبق رسومات اوغوزي انجام گرفت و بدين صورت عثمان غازي بنيادگذار دولت عثماني گشت...."
اين زمره غلات ترك بعدها در مذهب غالي-باطني علوي قزلباشي مستحيل شده و تمام آبدالان نيز به حرآت رنسانس تركي قزلباش صفوي
پيوسته اند. خروج "شاه اسماعيل" از جنگلهاي گيلان و حركت وي به سوي اردبيل و از آنجا به ارزينجان [ ٧] براي تشكيل اولين قورولتاي
توركمان [ ٨] به توصيه "دده آبدال بيگ" (از طائفه تركان ذولقدر-دولقادار) از خواص مريدان "حيدر" بوده است. "مولانا" نيز خود را از
آبدالان شمرده است. "شاه اسماعيل" نيز ميگويد:
Xətayi’yəm, bir halam يه م، بير حالام ´ ختايي
Əlif üstündə dalam اليف اوستونده دالام
Sufiyəm Təriqətdə صوفييه م طريقتده
Həqiqətdə Abdalamحقيقتده آبدالام

امروزه بخشي از علويان (علي اللهيان ترك-قزلباشان غالي) آزربايجان در محور اورميه-سلماس-خوي[ ٩] -قاراعين-ماكو همچنان "آبدال
بيگ"ها ناميده ميشوند (كه به خطا به شكل "اهل حق" نيز ذكر ميگردند. اهل حق ميبايست منحصرا در باره علويان منسوب به اقوام ايراني
مثل كردها و لرها بكار برده شود، نه در مورد گروههاي علوي تركي و عربي و غيره).
شاخه فرعي شمسيليك مولويه كه فوقا ذكر شد، در اصل ادامه جريان آبدالان مذكور ميباشد كه با بكتاشيه و مولويه امتزاج كرده است. اين
گروه آشكارا غالي ترك باطني (علوي)، داراي كتابي بنام "ديوان صغير"اند كه حاوي اشعاري منتسب به "مولانا" كه برخي نيز به تركي
.[ است ميباشد [ ١٠
جريان اخوت كه "اخي ترك حسام الدين چلبي" نيز بدان منسوب است، بعدها اساسا در مذهب علوي (سكتهاي قزلباشيه و نيز بكتاشيه)
استحاله يافته بخشهاي مسلح آن (غازيان و آلپ ارنلر) به تشكيلات نظامي عثماني "يئني چئري" و حركت "قزلباش" تركان صفوي پيوسته
است. بعدها زمره اخيان همراه با باجيان و غازيان و آبدالان همگي در ميان نخستين گروههاي پيوسته به قزلباشان بوده اند. غازيان به
همراه آلپ ارنلر شاخه "سيفي" ويا مسلح "اهل فتوت" (اخيان) را تشكيل ميداده اند. قزلباشان خود بيشتر ترآان پيرو آيين فتوت بوده اند
.[١١]
بكتاشيه كه پيشتر مذهب-دين آزربايجاني حروفيه را در خود جذب آرده بود، زماني در آزربايجان نيز شايع بوده است. با تاسيس و پيدايش
مذهب قزلباشي توسط "شاه اسماعيل ختايي"، عمده بكتاشيان آزربايجان و ديگر تركهاي ايران جذب اين حركت شده اند. اينها همان گروه
تركان قزلباش علوي (غلات شيعه ترك) ميباشند كه امروزه در ايران و آزربايجان يكي از نامهاي عموميشان (به خطا) اهل حق ميباشد.
امروزه پيروان اين طريقت علوي تركي خراساني-آزربايجاني-آناتوليايي در خاورميانه و اروپا از عراق و تركيه تا آلباني و بوسني پخششده اند.١٨ آگوست، در سولوجا قارا هؤيوك، نئوشهير، مراسم-فستيوال عظيمي بنام "حاجي بكتاش - همه ساله در كشور تركيه به تاريخ ١٥
شنليكلري" برگزار ميشود.
گراميداشت اين شخصيت بزرگ معنوي و فرهنگي ترك و خدمات بيمانند وي به زبان و ادب تركي در وطن خويش ايران، از سوي ادبا و
فرهنگيان ترك، مراكز و انجمنهاي ادبي فرهنگي تركي در سراسر كشور بخصوص تركهاي خراسان و مقامات اين خطه، (كه به تعبيري
زايشگاه زبان و فرهنگ و باورهاي اعتقادي تمام تركهاي ايران، آزربايجان و تركيه ميباشند) بيشك اقدامي گرچه اهمال شده، ولي بسيار
مقبول شمرده خواهد شد. بسيار و بجا خواهد بودكه هنرمندان و خادمين فرهنگي و ادبي تركهاي ايران، بويژه تركهاي خراسان و
آزربايجان، حتي دولتين ايران و آزربايجان، براي گراميداشت حاجي بكتاش و يادبود خدمت وي به زبان، ادبيات و فرهنگ تركي،
آزربايجان و ايران، همه ساله مراسم يادبودي برگزار ويا حتي مجتمع-انجمني در شهر نيشابور بنام وي تاسيس نمايند. برپا ساختن تنديس
وي در نيشابور نيز ميتواند انديشيده شود.
---------------------------------
١] - موسس جريان پيش علوي اخوت-فتوت (از غلات شيعه) در آناتولي يعني تشكيلات "اخيان روم" (برادران-قارداشلار) انديشمند ]
آزربايجاني "شيخ نصيرالدين محمود خويي" است. وي كه ملقب به "اخي ائوره ن" است اهل شهر خوي آزربايجان ميباشد كه در عصر
سلاجقه روم به آسياي صغير مهاجرت نموده است. همسر وي "فاطما باجي" نيز موسس تشكيلات "باجيان روم" (خواهران) در اين ديار
است. علاوه بر "شمس تبريزي" كه با اخيان –اهل فتوت در پيوند بوده است، خود "مولانا" نيز در مثنوي كرارا فتيان را مخاطب قرار داده
است. نام اخيان و شخص "اخي ائوره ن خويي" همچنين در ماجراي شهادت "شمس الدين تبريزي" نيز به ميان كشيده شده است. امروزه به
پاس "اخي ائوره ن خويي" و تشكيلات صنفي اخيليك همه ساله در كشور تركيه مراسمي بنام "اخيليك كولتور هفته سي و اصناف بايرامي"
٨ اآتبر برگزار ميشود. - در شهر قيرشهير به تاريخ ١٣
٢] - بسياري از بنيانهاي فرهنگ تركي-آزربايجاني بلاواسطه در ارتباط با خراسانند. تاريخ تركي ادبي در ايران، آزربايجان و تركيه، با ]
اشعار شعراي خراسان آغاز ميشود. نخستين محصولات ادبي تركي آزربايجاني و تركي تركيه نيز توسط تركهاي خراسان كه به غرب
مهاجرت كرده بودند آفريده شده است. چنانكه موسس زبان شعري تركي آزربايجاني، صوفي حروفي "حسن اوغلو اسفرايني" (قرن 14 ) و
موسس زبان شعري تركي آناتولي "خواجه دخاني" هر دو از تركان خراسان بوده و در آنجا ظرافت و زيباييهاي زبان تركي را آموخته اند.
در ايران خراسان همچنين (در خارج از آزربايجان) در دوران معاصر پيشگام تدريس زبان تركي در مدارس بوده است. ياد آوري ميشود
بزرگترين استاد-بخشي موسيقي مردمي ترك، فارابي زمان "حاج قربان سليماني" نيز از تركان خراسان است .
٣] - حرارت در آتش است، نه در ساج ]
درويشي نه با خرقه ميسر است نه باتاج.

به دنبال هر چه هستي، آنرا در انسان جستجو آن،
آه در قدس، در مكه و حج نتواني بدست آوردش.


۴]- آبدال موسي خويلو" عارفي است كه از سوي علويان (تركان غلات شيعي) قزلباش و بكتاشي محترم شمرده شده حتي تقديس ميشود. ]
وي كه بنا به روايتي نوه پسر عموي "حاجي بكتاش ولي" بنام "حيدر آتا" ميباشد، در فتح بورسا پايتخت بعدي آل عثمان شركت داشته و در
تاسيس تشكيلات نظامي عثماني يئني چئري (يني چري) نيز نقشي اساسي ايفا نموده است. از او اثري بنام "نصيحت نامه" در دست است.
مزار وي در تككه آؤي شهر بورسا است. همه ساله در تركيه فستيوالي به نام "آبدال موسي شنليكلري" و به گراميداشت اين شخصيت
٩ ژوئن برگزار ميشود. - آزربايجاني در آلمالي، تككه آؤي، آنتاليا به تاريخ ١٠
۵] - بسياري از مشاهير ترك و آزربايجاني از جمله نخستين شاعر تركي سراي ايران و آزربايجان "حسن اوغلوي اسفرايني"، نيز ]
"عمادالدين نسيمي شيرواني" از اعاظم ادبيات جهان ترك -كه در حلب به جرم ارتداد و دگرانديشي به وضع فجيعي به قتل رسيده است- ،
همچنين جهان شاه قاراقويونلو حقيقي كه از اعاظم ادبيات ترك شمرده مي شود، از حروفيان و "محمد فضولي بغدادي" -كه شكسپير ادبيات
دنياي تركي خوانده شده است- منسوب به بكتاشيان بوده اند .
۶]- ارزروم: شهري در ناحيه معروف به آزربايجان تركيه است. اين ناحيه كه در شرق تركيه قرار دارد در تاريخ زبان و فرهنگ تركي ]
بويژه آزربايجان از اهميت فوق العاده اي برخوردار است. "ارزروملو مصطفي ضرير" از پركارترين شعرا و نخستين نثرنويسان تركي
آزربايجاني قرن سيزده-چهاردهم ميلادي متولد ارزروم ميباشد. محل وقوع و آفرينش داستانهاي "دده قورقود" كه از شاهكارهاي ادبي و
فولكلوريك جهاني بشمار ميآيد و نيز داستان حماسي - عشقي "آوراوغلو" كه محصول تركهاي قزلباش (علوي-غلات شيعه) ميباشد هم
عمدتا اين ناحيه است. بسياري از ايلات و شخصيتهاي بنيانگذار دولتهاي تركهاي آزربايجاني مانند قاراقويونلو و آغ قويونلو اصلا منسوب
به تركان آزربايجاني (تورآمان) اين نواحي بوده اند. (با اينهمه طوائف بنيانگذار سه دولت تركي بعدي حاكم بر ايران يعني صفوي، افشار
و قاجار نه از تركيه شرقي، بلكه اصلا از قزلباشان تركيه مركزي و سوريه شمالي بوده اند). اين ناحيه پس از شكست قزلباشان در كارزار
چالدران ضميمه خاك عثماني شده است. دول تركي حاكم بر ايران مانند قاجارها كه خود از تركان قزلباش تركيه مركزي اند هميشه در اين
شهر آزربايجاني داراي نمايندگي ديپلماتيك بوده اند.
٧] - ارزينجان: شهري در ساحه آزربايجاني تركيه است كه به زمان مولوي تحت حاكميت "فخرالدين بهرام شاه" از خاندان ترك منگيجيك ]
بود. در بعضي منابع تاريخي مانند مجمع البلدان (ياقوت حموي، جغرافيانويس روم تبار عرب، 1266 ) شهر ارزينجان حد غربي آزربايجان
شمرده ميشود: "حد آزربايجان من بردعه مشرقا، الي ارزينجان مغربا": حد آزربايجان از بردعه در مشرق آشيده ميشود تا ارزينجان در
مغرب. امروزه نيز در برخي منابع ترآيه اي و غير آن به اين بخش، آزربايجان تركيه ويا آزربايجان غربي گفته ميشود. خانواده "مولانا"
به روايتي يك تا سه سال در اين شهر آزربايجاني اقامت نموده اند.
٨] - دومين قورولتاي توركمان به سركردگي "شاه اسماعيل صفوي" در شهر "سيواس" منعقد شده است. اين شهر در تاريخ تركي ]
آزربايجاني از اهميت فوق العاده اي برخوردار است. بنيانگذار شعر تصوفي در ادبيات ديواني تركي آزربايجاني و نيز تركي استانبولي
"قاضي برهان الدين" در شهر سيواس دولتي مستقل به نام خويش تاسيس كرده بود. دولت وي نمونه اولين دولتهاي تركان آزربايجاني در
آسياي صغير و در خارج خاك آزربايجان است. "قاضي برهان الدين" كه منسوب به طائفه سالور بوده در جنگ با آغ قويونلوها، ديگر
دولت تركي آزربايجاني كشته شده است. همچنين "پير سلطان آبدال" از بزرگترين شاعران مردمي و از قهرمانان اسطوره اي خلق تركيه -
اصلا از شهر "خوي" آزربايجان جنوبي- نيز متولد روستاي باناز "سيواس" فوق الذكر بوده است. امروزه همه ساله در كشور تركيه مراسم
و فستيوال عظيمي در بزرگداشت "پير سلطان آبدال" اين عاشق-شورشگر ترك آزربايجاني الاصل بنام "پير سولطان آبدال شنليكلري" در
١٢ ژوئن برگزار ميشود. - سيواس، ييلديز ائلي، باناز آؤيو و به تاريخ ١٣
٩] - خوي: از اولين شهرهاي تركي شده آزربايجان است و بدين سبب در متون تاريخي سلجوقي بنام تركستان ايران ناميده شده است. ]
"حمدالله مستوفي" در نزهت القلوب در باره خوي ميگويد: مردمش سفيد چهره و ختاي نژاد و خوب صورتند و بدين سبب خوي را تركستان
ايران خوانند. خوي علاوه بر آزربايجان در تاريخ تركيه نيز از اهميت استثنائي برخوردار است. بسياري از جريانات فكري و فرهنگي
تاريخي كه مهر خود را در شكل گيري هويت ملي خلق ترك (تركيه) زده اند بلاواسطه با نام شهر خوي پيوسته اند. اين شهر پايگاه
ارتشهاي تركي براي تهاجم به بيزانس و فتح آسياي صغير توسط تركان بوده است. "آلب ارسلان" در سال 1701 خوي را مركز تجمع
سپاهيان ترك براي حمله به بيزانس-روم (ترآيه امروزي) قرار داده بود. موسس طريقت بكتاشي "آبدال موسي" و باني جريان اخوت در
آسياي صغير "اخي ائوره ن" هر دو از شهر آزربايجان خوي برخاسته اند. "پير سلطان آبدال" شاعر و قهرمان خلقي-ملي ترآيه، "جهانشاه
قاراقويونلو" شاه زنديق -شاعر علوي قرن ١٥ نيز اهل خوي اند ("جهان شاه" در گؤي مچيد تبريزكه خود آنرا ساخته بود مدفون است).
مزكر "شمس تبريز" نيز بنا به بروايتي در خوي آزربايجان (و بنا بر روايات ديگري در قونيه تركيه) قرار دارد. زمره "جاولاقلار" از
قزلباشان بلاواسطه با خوي در ارتباط است. (جلخ و جولق نوعي از پشميه بافته بود كه مردم فقير و درويش و قلندران ميپوشيده اند و
جولقي و جولخي به معني قلندر شال پوش آمده است). جاولاقيليك از نخستين تشكيلات قلندريه بوده و در قرن 13 در خوي آزربايجان ايجاد
شده است. اين جريان بعدها توسط حيدريليك تعقيب شده است. ياد آوري ميشود كه در تاريخ لكسيوگرافي تركي آزربايجاني اولين لغت
منظوم بدين زبان بنام تحفه حسام توسط "حسام خويي" نگاشته شده است.
١٠ ] - بواقع طريقت وحدت وجودي "مولويه" معاصر و اركان آن نيز آشكارا خارج از دايره اسلام اورتدوآس ميباشند. امروزه مولويه، به ]
همراه بكتاشيه (در بالكان)، قزلباشيه (در ميان تركان)، نصيريه (در ميان اعراب) و اهل حق (در ميان اكراد) تحت نام عمومي علوي در
مقابل اسلام اورتودوآس (سني و شيعي و زيدي) نمايندگان اسلام هترودوكس در آسياي صغير، مزوپوتاميا (بين النهر) و شبه جزيره بالكان
ميباشند. از اشعار شاخه شمسيليك اين گروه است:
تا صورت پيوند جهان بود، علي بود
تا نقش زمين بود و زمان بود علي بود
سر دو جهان جمله ز پيدا و ز پنهان
شمس الحق تبريز كه بنمود علي بود.
مولانا خود چنين ميگويد (تجلي از امهات باورهاي غلات شيعي-قزلباشان است) :
مرا در همه عالم يا الهي،
تجلي جمال شمس دين ده!
١١ ] - جريان (فتوت) مهر خود را بر فرهنگ تركي-آزربايجاني زده است. پديده "قوچولار" (لوطيان) و ورزش "زورخانه" تنها دو ]
گستره آن به شمار ميآيند .








khojaly Genocide, Xocali Soyqirimi, HOCALI KATLİAMI